چاشنی گیر

معنی کلمه چاشنی گیر در لغت نامه دهخدا

چاشنی گیر. ( نف مرکب ) چاشنی چش. مزه چش. آنکه طعام یا شراب را بازچشد تا طعم آن معلوم کند. ذواق :
نگویم بوسه را میری بمن ده
لبت را چاشنی گیری بمن ده.نظامی.که ای جامگی خوار تدبیر من
ز جام سخن چاشنی گیر من.نظامی. || کسی که طعام را پیش از شاه خوردی تا زهرگین نبایدبودن. آنکه طعام را پیش از پادشاه میچشید. پَتِشخور. کسی که طعام یا شراب را اول بار برای تشخیص خوبی وبدی یا امتحان مسموم بودن و نبودن آن بچشد و پادشاهان پس از وی از آن مأکول یا مشروب بخورند :
پراکنده فرمای شب جای خواب
مخور هیچ بی چاشنی گیر آب.اسدی.تیغ شاه شرق باشد در مصاف خصم ملک
چاشنی گیرش اجل گردن کباب و خون شراب.سوزنی.بدست چاشنیگیری چو مهتاب
فرستادش ز شربتهای جلاب.نظامی. || خوانسالار. مائده سالار. حاکم مطبخ را گویند. ( برهان ). توشمال ؛ بترکی. ( برهان ). کسی که کار و خدمت مطبخ بر او مقرر شده باشد. ( آنندراج ). بکاول [ در هندوستان ]. ( برهان ) ( آنندراج ) :
در مجلس خوانش چاشنی گیر
جز جنت و نقلدان ندیده ست.خاقانی.چاشنی گیران از چشمه حیوان گوئی
شربت شاه سکندرسیر آمیخته اند.خاقانی.این بکاول نیست قطاع الطریق سفره است
در میان صحن بریان قلیه بادنجان برد
مثل او من چاشنی گیری ندیدم در جهان
در نظر دزدد پلاو و قاب را پنهان برد.فوقی یزدی ( از بهار عجم ).|| طعام قسمت کننده را نیز گفته اند. ( برهان ). سفره چی. ( برهان ). || مجازاً بمعنی راتبه خوار. ( آنندراج ). || عیارگیر. عیارسنج. چاشنی گیر زر و سیم ، آنکه عیار سیم وزر را بسنجد.
چاشنی گیر. ( اِخ ) حسام الدین بدر از امرای مصر که در عهد سلطنت ملک ناصر ( از پادشاهان سلسله ممالیک مصر ) میزیسته و مؤلف حبیب السیر در احوالات وی نوشته است که : «حسام الدین بدر چاشنی گیر با سیف الدین سالار که هر دو تن از امرای نامی مصر بودند بسال 707 هَ. ق. چون عرصه مملکت مصر را خالی دیدند با المستکفی باﷲ که از طرف ملک ناصر به خلافت مصر منصوب شده بود هوس استقلال مصر را در خاطر راه دادند و اعیان و اشراف مصر را مجتمع ساختند و در تعیین پادشاهی که از عهده ضبط حوزه اسلام بیرون تواند آمد مشورت نمودند و همگی چاشنی گیر رابسلطنت انتخاب کردند و چاشنی گیر زمام امور را بدست سیف الدین سالار سپرد و منصب نیابت را به پیرعلی قیچاق تفویض کرد و خود را لقب ملک مظفر داد سپس نامه ای به ملک ناصر نوشت و پادشاهی خود را بدو اعلام نمود. ملک ناصر از طغیان چاشنی گیر آشفته خاطر شد و از حصار کرک که هواخواهان خود را در آنجا مجتمع ساخته بود با حاکم دمشق و دیگر کسانی که سلطنت ملک مظفر ( چاشنی گیر )را تمکین نکرده بودند ارتباط برقرار ساخت و آنگاه از کرک به دمشق رفت و با امرای آن شهر پیمان بست و بسال 708 هَ. ق. از دمشق به قصد گوشمال دادن چاشنی گیرعزیمت مصر کرد. چاشنی گیر چون عرصه را تنگ دید فرار نمود لیکن بدست قراسنقور و منکوتیمور در منزل «چاه اتابک » دستگیر شد و او را پس از دستگیری بحضور ملک ناصر بردند. ملک ناصر فرمان داد تا دو چشم او را کور کنند لیکن چاشنی گیر به التماس فرمان کشتن خود را از ملک ناصر و امرا درخواست کرد و ارکان دولت این ملتمس را پذیرفته او را [ چاشنی گیر را ] به زه کمان از میان برداشتند». ( تاریخ حبیب السیر ج 3 صص 261 - 263 )

معنی کلمه چاشنی گیر در فرهنگ معین

(ص فا. ) ۱ - مزه چِش ، کسی که اندکی از غذا را برای معلوم کردن طعم و مزة آن می چشد. ۲ - مدیر مطبخ ، حاکم آشپزخانه ، توشمال . ۳ - قسمت کنندة طعام .

معنی کلمه چاشنی گیر در فرهنگ عمید

۱. کسی که اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش.
۲. کسی که در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد: به دست چاشنی گیری چو مهتاب / فرستادش ز شربت های جلاّب (نظامی۲: ۲۵۷ ).

معنی کلمه چاشنی گیر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- آنکه غذا را برای درک طعم و مز. آن بچشد. ۲- کسی که در سر سفر. پادشاهان اندکی از هر غذا میچشد تااطمینان حاصل شود که زهر در آنها نیست . ۳- مدیر مطبخ حاکم آشپزخانه توشمال بکاول . ۴- قسمت کنند. طعم سفره چی .
حسام الدین اراز امرای مصر که در عهد سلطنت ملک ناصر میزیسته .

معنی کلمه چاشنی گیر در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:شربت دار

معنی کلمه چاشنی گیر در ویکی واژه

مزه چِش، کسی که اندکی از غذا را برای معلوم کردن طعم و مزة آن می‌چشد.
مدیر مطبخ، حاکم آشپزخانه، توشمال.
قسمت کنندة طعام.

جملاتی از کاربرد کلمه چاشنی گیر

چاشنی گیر آسمان زمیست میزبان فرشته آدمیست
تلخی زهر از حلاوت های عالم می کشی چاشنی گیر لب لعل شکرخای که ای؟
ورت گفتم ز شکر تلخ بپذیر که هست آن از لب من چاشنی گیر
چاشنی گیرند مستان از دل پرشور ما ما همان بر آتش از خامی کباب افکنده‌ایم
خرامنده سروی رطب بار او شکر چاشنی گیر گفتار او
وگر در خورد نیست از تست تقصیر مخر گر می نخواهی چاشنی گیر
چو هستم شکّرت را چاشنی گیر بچربی نیز خواهم روغن از شیر
نکته رانی به مددگاری هش چاشنی گیری شیرین و ترش
هر کجا خوی ریخت از رویت، ملاحت مایه بست چاشنی گیران خوبی در نمکدان ریختند
در مجلس و خوانش چاشنی گیر جز جنت نقلدان ندیده است