معنی کلمه چارک در لغت نامه دهخدا
به یک دم هر دو تن از جا بجستند
چو چارک چوب در بیچاره بستند.نزاری قهستانی.
چارک. [ رَ ] ( اِ مرکب ) مخفف چهاریک. ربع. یک چهارم. یک حصه از چهار حصه. || چهاریک من ( ده سیر ) چهاریک ذرع. ( ده گره ) ربع یک من. یک چهارم من. || ربع یک ذرع.یک چهارم ذرع. || ده سیر ( در تداول عامه ). || پنجاه ( مخفف پنجاه درم که یک چهارم من تبریز باشد ). و رجوع به ربع و چاریک و چهاریک شود.
چارک. [ رَ ] ( اِخ ) قریه ای است از قرای توابع بلوک لارستان فارس در کنار بحرالعجم واقع و جزو بنادر محسوب میشود. اهالی آنجا و اکثر لارستان شافعی مذهب می باشند. ( مرآت البلدان ج 4 ص 50 ) و مؤلف فارسنامه ذیل «ناحیه شیب کوه لارستان » نویسد: قصبه این ناحیه «بندر چارک » است بمسافت بیست و پنج فرسخ از شهر لار دور افتاده است... و رجوع به جغرافی سیاسی کیهان ص 483 شود.