چاره ساز

معنی کلمه چاره ساز در لغت نامه دهخدا

چاره ساز. [ رَ / رِ ] ( نف مرکب )چاره سازنده. چاره دان. چاره گر. مدبر. تدبیرکننده. اهل تدبیر. آنکه تدبیر کارها کند و داند. چاره کننده.
دلم در بازگشتن چاره ساز است
سخن کوتاه شد منزل دراز است.نظامی.ز هر دانشی چاره ای جست باز
که فرخ بود مردم چاره ساز.نظامی.فرستاده راچون بود چاره ساز
به اندرز کردن نباشد نیاز.نظامی.چو دیدند شاهی چنان چاره ساز
به چاره گری در گشادند باز.نظامی.چودانست فرمانده چاره ساز
که تعلیم دیو است از آنگونه راز.نظامی.که اهل خرد را منم چاره ساز
ز علم دگر بخردان بی نیاز.نظامی.بفرزانه آن قصه را گفت باز
وز او چاره ای خواست آن چاره ساز.نظامی. || معالج. علاج کننده. شفابخش. آنکه علاج بیماریی یا درمان دردی کند. آنچه موجب علاج و درمان شود :
گو مرا ز انتظار پشت شکست
مومیایی چاره ساز فرست.خاقانی.ارسطو جهاندیده چاره ساز
به بیچارگی ماند از آن چاره باز.نظامی.نشاید شدن مرگ را چاره ساز
در چاره بر کس نکردند باز.نظامی.چاره سازان به چاره های خودش
دور کردند از خیال بدش.نظامی.هم از راه سخن شد چاره سازش
بدان دانه بدام آورد بازش.نظامی.خویشان که رقیب راز بودند
او را همه چاره ساز بودند.نظامی.چاره سازی ز هر طرف میجست
که از او بند سخت گردد سست.نظامی.خویشان همه در نیاز با او
هر یک شده چاره ساز با او.نظامی.گفتند به لطف چاره سازش
بردند بسوی خانه بازش.نظامی.خدای خردبخش بخردنواز
همان ناخردمند را چاره ساز.نظامی.صائب ز بس که درد مرا در میان گرفت
بیچاره شد ز چاره من چاره ساز من.صائب ( از آنندراج ). || محتال. محیل. حیله گر. نیرنگ باز. مکار :
جهان چاره سازی است بی ترس و باک
بجان بردن ماست بی خوف پاک.اسدی.یکی بانگ زد روبه چاره ساز
که بند از دهان سگان کرد باز.نظامی. || نام خدای تعالی. نامی از نامهای باریتعالی. صفتی از اوصاف ایزد متعال :

معنی کلمه چاره ساز در فرهنگ معین

( ~. ) (ص فا. ) ۱ - چاره کننده . ۲ - علاج کننده . ۳ - خدای تعالی .

معنی کلمه چاره ساز در فرهنگ عمید

۱. چاره سازنده، چاره دان، چاره گر، چاره کننده: نشاید شدن مرگ را چارهساز / در چاره بر کس نکردند باز (نظامی۶: ۱۱۴۶ ).
۲. از صفات باری تعالی
۳. [قدیمی] علاج کننده.

معنی کلمه چاره ساز در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- چاره کننده . ۲- علاج کننده . ۳- خدای تعالی .
چاره سازنده . چاره دان . چاره گر . مدبر . تدبیر کننده . اهل تدبیر . آنکه تدبیر کارها کند و داند . چاره کننده .

معنی کلمه چاره ساز در ویکی واژه

چاره کننده.
علاج کننده.
خدای تعالی.

جملاتی از کاربرد کلمه چاره ساز

سکندر ز دیگر طرف چاره ساز که چون پای دارد دران ترکتاز
ای خالق چاره ساز و ای بنده نواز جز درگه تو بر که نهم روی نیاز
شبی چاره جستم از آن چاره ساز زدم بر به دامانش دست نیاز
ز عشق نیست مرا چاره یی جز این اهلی که ترک چاره کنم رو بچاره ساز کنم
بدو گفت من چاره سازم ترا به خورشید سر برفرازم ترا
چه غم خورد دل بیچاره ام ز درد و بلا اگر عنایت تو چاره ساز خواهد بود
اگر سام نیرم بدین جا رسد همه چاره سازیم از نیک و بد
چه ذوقست و چه شوقست و چه لذت چه حیرت این چه عشق چاره سازست
کجا به حال مرا چاره ساز می آرد؟ ز خویش هرکه مرا برده، باز می آرد
ز علم چاره سازی بی گدازی بسی خوشتر نگاه پاک بازی