معنی کلمه چارق در لغت نامه دهخدا
ای ایاز آن مهرها بر چارقی
چیست آخر همچو بربت عاشقی.مولوی.همچو مجنون بر رخ لیلی خویش
کرده ای تو چارقی را دین و کیش.مولوی.بنگریدند از یسار و از یمین
چارقی بدریده بود و پوستین.مولوی.باز گفتند این مکان بی نوش نیست
چارق اینجا جزپی روپوش نیست.مولوی.پوستین و چارق آمد از نیاز
در طریق عشق محراب ایاز.مولوی.میرود هر روز در حجره برین
تا ببیندچارقی با پوستین.مولوی.تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت.مولوی.چارقت دوزم شپشهایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم.مولوی.- امثال :
یک پا گیوه یک پا چارق ؛ کنایه است از فقری تمام.
کرد را به مسجد راه دهند با چارقش آید ؛ کنایه است از جهل و آداب ندانی.
چارق. [ رُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی اسدآباد شهرستان همدان واقع در 10 هزارگزی شمال باختری قصبه اسدآباد و 5 هزارگزی جنوب چنار. کوهستانی سردسیر با 241 نفر سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیایی ج 5 ).
چارق. [ رُ ] ( اِخ ) از قرای خدابنده لوی خمسه و جدیدالنسق. ملکی نواب والا رکن الدوله محمدتقی میرزا است. هوایش ییلاق و زراعت آنجا دیمی و آبی است. یکرشته قنات دارد که محصول و صیفی آن را مشروب میسازد. سکنه اینقریه پانزده خانوار است. ( مرآت البلدان ج 4 ص 50 ).