معنی کلمه چارسو در لغت نامه دهخدا
که دارد دکانی در این چارسو
که رخنه نیارد ز بسیار سو.نظامی.در این چارسو چند سازیم جای
شکم چارسو کرده چون چارپای.نظامی.در این چارسو هیچ هنگامه نیست
که کیسه بر مرد خودکامه نیست.نظامی.بمعیار این چارسو رهروی
نسنجد دو جو تا ندزدد جوی.نظامی.در این چارسوی هنرپروری
ز راه سخن میکنی زرگری.ملاطغرا ( از آنندراج ). || نیز بمعنی راه کلان که در آن چهارراه مجتمع شده باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چار راه :
بدین چارسو چون نهم دستگاه
که ایمن نباشم ز دزدان راه.نظامی.در چارسوی دنیا مضطر بمانده ام من
گر وارهانی از خوددانم که میتوانی.عطار.بر منادی گاه کن این کار تو
بر سر راهی که باشد چارسو.مولوی. || چارسمت. چارطرف. چارجانب. شمال و جنوب وشرق و غرب. راست و چپ و پیش و پس :
نباشد سپاه تو هم پایدار
چو برخیزد از چارسو کارزار.فردوسی.نگه کرد گرد اندرون چارسو
سپه دید افکنده چین در برو.فردوسی.بدان بام شد کش نبود آرزو
سپه دید گرد اندرش چارسو.فردوسی.روی از این چارسوی غم برتاب
چند از این خاک و باد و آتش و آب.نظامی.زلفت هزار دل به یکی تار موببست
راه هزارچاره گر از چارسو ببست.حافظ. || هر چیز راگویند که چهار پهلو داشته باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). چهار پهلو. || کنایه از شکم سیر و بسیار پر و مملو :
مکن در خورش خویشتن چارسو
چنان خور که نوزت بود آرزو.فردوسی.شکم از خورد چارسو چه کنی
خویشرا بنده گلو چه کنی.سنایی.در این چارسو چند سازیم جای
شکم چارسو کرده چون چارپای.نظامی. || کنایه از انتظار کشیدن. ( برهان ). انتظار و نگرانی و چشمداشت. ( ناظم الاطباء ). || نوعی آچار که دَم ِ آن چار پره دارد. || نوعی میخ پیچ که بر سر چهار فرورفتگی به شکل + دارد. پورداود استاد دانشگاه تهران در معنی لغت «چارسو» شرح جامع و محققانه ای در کتاب «هرمزدنامه » نگاشته اشتباهات بعضی فرهنگ نویسان را یادآور شده اند که در اینجا نوشته ایشان را عیناً از کتاب مزبورنقل میکنیم :