چاردیواری

معنی کلمه چاردیواری در لغت نامه دهخدا

چاردیواری. [ دی ] ( اِ مرکب ) خانه. محوطه ای که فقط چهار دیوار دارد بی هیچ بنای دیگر. جدیر؛ چاردیواری. ( منتهی الارب ). جدرالجدار؛ چاردیواری ساخت. ( منتهی الارب ).
- امثال :
چاردیواری اختیاری ؛ مثلی است که از آن آزادی مسکن و منزل اراده کنند یعنی هر خانه مصون از تعرض است.
|| بودجه چاردیواری یعنی بودجه کامل و دربست. || میدان و آبشتگاه. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه چاردیواری در فرهنگ فارسی

خانه . محوطه ایکه فقط چهار دیوار دارد بی هیچ بنای دیگر . جدیر : چار دیواری ساخت . یا میدان و آبشتگاه . یا چار دیواری اختیاری .

جملاتی از کاربرد کلمه چاردیواری

اهل معنی را نباشد بر عناصر اعتبار همچو صورت پشت بر این چاردیواری منه
نام طغرا ماند از طرح سخن، در شش جهت گرچه عمرش چون نگین در چاردیواری گذشت
تو از هر چاردیواری نشان من چه می‌پرسی؟ که یار از شش جهت بیرون و من در صحبت یارم
همیشه دست قضا تا به دستیاری حسن کند عمارت این کهنه چاردیواری
میان چاردیواری به خاکش کردم و از خون سرِ گورش بیندودم چو تلقین کردم ایمانش
سخن به قدر آدمی می‌آید؛ سخن ما همچون آبیست که میراب آن را روان می‌کند. آب چه داند که میراب او را به کدام دشت روان کرده است؟ در خیار‌زاری یا کلم‌زاری یا در پیاز‌زاری، در گلستانی، این دانم که چون آب بسیار آید آنجا زمین‌های تشنه بسیار باشد و اگر اندک آید دانم که زمین اندک است باغچه است یا چاردیواری کوچک «یُلَقِّنُ الْحِکْمَةَ عَلَی لِسَانِ الْوَاعِظِیْنَ بِقَدْرِهِمَمِ الْمُسْتَمِعِیْنَ» من کفش‌دوزم چرم بسیارست الّا بقدر پای بُرّم و دوزم: