معنی کلمه چاربند در لغت نامه دهخدا
برون جست از این گنبد چاربند
فرس راند بر هفت چرخ بلند.نظامی. || چهار مفصل که دو دست و دو پای را به تن پیوندد. مفصل دو دست و دو پا که به تنه پیوندند. پیوند گاه چهارگانه تنه به دو دست و دو پا. مجموع مفاصل دو دست و دو پا که به تنه پیوندند. مفصل دو پای از طرف زیرین و مفصل دو دست هم از بالا. مجموع پیوندگاه دوپا و دو دست به تن. چارپیوند گاه دو دست و دو پا به تنه. || ریسمان یا طنابی که سوار کار را بر اسب بندند. چاربندی :
به جوی زر نیازمندی چند
هفت قفلی و چاربندی چند.نظامی ( هفت پیکر ).بِه کزین رهزنان کناره کنی
بر خود این چاربند پاره کنی.نظامی ( هفت پیکر ). || میان کمر. ( ناظم الاطباء ).
- چاربند قایم ، در ورزش ؛فرمانی است که استاد ورزش به ورزش کنندگان دهد.