چارگل. [ گ ُ ] ( اِ مرکب ) قسمی از داغ. ( آنندراج ) : ز تعلیمیش پخته چارجل بود نزد فارس خط چارگل.ملاطغرا ( در تعریف براق ، از آنندراج ).|| کنایه از نقش پای سگ. ( آنندراج ). || چهارگل خودرو چون بنفشه و پنیرک و کدو و نیلوفر که جوشانده آنها جنبه داروئی دارد و بعنوان ملّین بکار میرود.
جملاتی از کاربرد کلمه چار گل
خط برآورد از حجاب آن چهره مستور را در بهار از پوست می آید برون ناچار گل
غافل دچار گلشن عالم نگشته ای آیینه صید خاطر مایی خوشا دلت
چار یارت در کنار گلشن اسلام تو چار سرو و چار جوی و چار حوض و چار گل
گر بجنت بگذری حاشا که رضوان در رهت سوسن و سنبل بیفشاند بلی ناچار گل
تا به رخسار تو شد آیینه گلشن دچار میکند تعظیم رویت در چمن ناچار گل
بس که نتوانم که سازم چاره هجران او شعله آه من از دل میکند ناچار گل
من و تو هر دو از هم ناگزیریم که از خاری بود ناچار گل را
پنج نوبت میزند اندر چمن از شش جهت عارض و رخسار و لعل و خندهات از چار گل
حاصل این باغ بر دامن گرانی میکند چون سپر بر پشت باید بستنت ناچار گل
گر هواداری کند حفظش مزاج دهر را چار فصل از جوش آب و رنگ گردد چار گل