معنی کلمه چ در لغت نامه دهخدا
ابدالها:حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنندراج آرد: «و صاحب برهان لوت به لام به معنی عریان و برهنه و پوک به بای فارسی و واو مصروف و کاف تازی به معنی بی مغز و میانه تهی آورده و این اگر به اثبات رسد مبدل لوچ و پوچ تواند شد» - انتهی.
> گاه به «ج » بدل شود:
چوزه = جوجه. رجوع به «ج » شود.
و گاه با «ج » هم قافیه شود :
یکی دختر مهتر چاچ بود
به بالای سرو و به رخ عاج بود.فردوسی دلش گرچه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد.سعدی.رجوع به «ج » شود.
> گاه به «د» بدل شود:
کوچک = کودک.
ماچه = ماده. ( ماچه خر = ماده خر ).
> گاه به «ز» بدل شود:
نایچه = نایزه.
ایچه = ایزه.
بچشک = پزشک.
مشکیچه = مشکیزه.
> گاه به «ژ» بدل شود:
کاچ = کاژ.
دانچه = دانژه.
> گاه به «س » بدل شود:
چریش = سریش.
> گاه به «ش » بدل شود:
لخچه = لخشه :
آتش عشق را ز بس سورت
آه شعله ست و غم بود لخشه.بدر چاچی.پخج = پخش.
چاچ = شاش.
کریچ = کریش
کریچه = کریشک.
لوچ = لوش
لوچه = لوشه.
سپچ = سپش ( شپش ).
چلتوک = شلتوک
چوپان = شبان
هیچ = هیش :
احمد جامی ترا پندی دهد
آخرت را باش دنیا هیش نیست.احمد شیخ ژنده پیل.بهرام چوبین = بهرام شوبین.
پاچیدن = پاشیدن.
چنبر = شنبر.
پوچال = پوشال.
پرخچ = پَرَخش. ( آنندراج ) :
دیوسیرت سروش نصرت بخش
ببرسینه پلنک رخش پرخش .مختاری.فرخچ = فرخش.
> گاه به «ک » بدل شود:
پوچ = پوک.
چلپاسه = کربسه. کلباسو
چمچه = کمچه.
کرچ = کرک ( مرغ... ).
انچوچک = انچوکک.
> گاه به «گ » بدل شود:
چِل = گِل.
> گاه به «ی » بدل شود:
ماچه = مایه.
پاچه = پایه.
مورچانه = موریانه :
آهنی را که مورچانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ.سعدی ( از آنندراج ).> گاه زایده باشد:
کفچل = کفل.
کچل = کل.