پیکانی

معنی کلمه پیکانی در لغت نامه دهخدا

پیکانی. [ پ َ / پ ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به پیکان. || نوعی از لعل و یاقوت و الماس و بعضی فیروزه نوشته اند. ( آنندراج ). نوعی از لعل فیروزه.و آنرا لعل پیکانی و فیروزه پیکانی گویند. ( برهان ). جنسی از لعل و قسمی از یاقوت. ( غیاث ) :
بخون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ
مگر رخ لعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی.خاقانی.ز تاب خشم تو پیکانهای لعل شود
بچشم خصم تو در لعلهای پیکانی.خلاق المعانی.جزع سرمست تو درخون دل من هر زمان
نوک تیر غمزه را چون لعل پیکانی کند.شمس طبسی. || نوعی از گل و لاله. ( آنندراج ). || جنسی از نوشادر است که برشکل و هیأت پیکان واقع میشود و آنرا نوشادر پیکانی گویند. ( برهان ) :
گر سرمه کشد روزی در چشم حسود او
هر ذره آن گردد نوشادر پیکانی.سیف اسفرنگی.|| قسمی انگور.

معنی کلمه پیکانی در فرهنگ معین

( ~. ) (ص نسب . ) نوعی از لعل به شکل پیکان .

معنی کلمه پیکانی در فرهنگ عمید

ویژگی نوعی لعل و فیروزه، به شکل پیکان.

معنی کلمه پیکانی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- منسوب به پیکان . ۲- نوعی از لعل بر شکل و هیات پیکان : درون پرد. گل غنچه بین که میسازد ز بهر دید. خصم تو لعل پیکانی . ( حافظ قزوینی ) ۳- نوعی فیروزه. ۴- نوعی نوشا در بر شکل و هیات پیکان : گر سرمه کشد روزی بر چشم حسود او هر ذر. آن گردد نوشا در پیکانی . ( سیف اسفرنگی ) ۵ - نوعی لاله . ۶ - قسمی انگور.

معنی کلمه پیکانی در فرهنگستان زبان و ادب

{sagittate} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی بخش یا اندامی سه گوش شبیه به سر پیکان با تورفتگی عمیق در قاعده که لَپ های آن به طرف خارج متمایل نباشد متـ . پیکانی شکل sagittiform, arrow-shaped

جملاتی از کاربرد کلمه پیکانی

لعلی بهزار خرده زر آبستن چون پیکانی بصد سپر آبستن
ناوک چشمت چو یاد آرم ز خون چشم من لعل پیکانی شود فرسنگ در فرسنگ سنگ
دل ز بیداد تو رو کرد به آبادانی در نظر، برگ گل و لاله کند پیکانی
گرمی خونم گدازد بیضهٔ فولاد را از تنم نتوان برون آورد پیکانی درست
شود ز خون یلان در دهان تیر خدنگ به شکل صورت پیکان چو لعل پیکانی
ز هجران سینه ام بشکافت کو پیکانی از تیرش کزان مرهم شکاف سینه افگار بربندم
کمانداران زهر سوئی بتیری خسته آهوئی تو هم تیر مژه داری بساز ای چشم پیکانی
از خدنگ عشق، پیکانی که شد در سینه جمع کوهکن را تیشه گردید و مرا زنجیر شد
سخت مشتاقیم پیمانی بکن سخت مجروحیم پیکانی بکن
چون تو در هر تیر پیکانی ندارد چرخ دون می‌زند صد تیر تا یک قطره آبم می‌دهد