معنی کلمه پیکار در لغت نامه دهخدا
چنین گفت شیرو که ای زورمند
بپیکار پیش دلیران مخند.فردوسی.نخستین که بر کلک بنهاد شست
بیابان ز پیکار ترکان برست.فردوسی.از آن خستگی پشت برگاشته
درو دشت پیکار بگذاشته.فردوسی.نیاید بنزدیک ایرانیان
ببندند پیکار او را میان.فردوسی.شنیدند و دیدند کردار من
بژوبین زدن جنگ و پیکار من.فردوسی.کسی زین بزرگان پدیدار نیست
وزین با جهاندار پیکار نیست.فردوسی.به نرسی یکی نامه بنوشت شاه
ز پیکار ترکان و کار سپاه.فردوسی.جزاز جنگ و پیکار چاره ندید
خروش از میان سپه برکشید.فردوسی.یکی آتش از تارک گرگسار
برآمد ز پیکار اسفندیار.فردوسی.دل و جنگ و کین را بیکسو نهاد
وزان پس نکرد او ز پیکاریاد.فردوسی.ببخشید جانشان بگفتار اوی
چو بشنید زاری و پیکار اوی.فردوسی.بیک تیر ازو پشت برگاشتند
بدو دشت پیکار بگذاشتند.فردوسی.به پیکارپیش من آرد سپاه
مگر بازخواهم ازو کین شاه.فردوسی.همی کژ بدانست گفتار اوی
بیاراست دل را به پیکار اوی.فردوسی.همان به که سوی خراسان شویم
ز پیکار دشمن تن آسان شویم.فردوسی.