پیچاک

معنی کلمه پیچاک در لغت نامه دهخدا

پیچاک. ( اِ مرکب ) پیچ و خم. ( آنندراج ). || طره و زلف. ( غیاث ). حلقه. ( آنندراج ) :
ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم
پیچاک زلف یار نظیری بدست ماست.نظیری.|| ( ص مرکب ) پیچنده و پیچدار. ( فرهنگ نظام ). || پیچش. پیچ. ذوسنطاریا . شکم روش. علک. ( ذخیره خوارزمشاهی ). زحیر. ( منتهی الارب ). دل پیچه. شکم پیچه : طحیر؛ نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه پیچاک در فرهنگ معین

(اِ. ) پیچیدگی ، پیچ و خم بسیار.

معنی کلمه پیچاک در فرهنگ عمید

پیچ وخم، پیچیدگی، پیچش.

معنی کلمه پیچاک در فرهنگ فارسی

پیچ وخم، پیچیدگی
۱- ( صفت ) پیچنده پیچا پیچدار . ۲- ( اسم ) پیچ و خم . ۳- چین ( زلف ) حلقه ( گیسو ) : ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم پیچاک زلف یار نظیری . بدست ماست . ( نظیری ) ۴- پیچششکم روشذو سنطاریا:ظحیر نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد.

معنی کلمه پیچاک در ویکی واژه

پیچیدگی، پیچ و خم بسیار.

جملاتی از کاربرد کلمه پیچاک

ننگ است اگر به خاتم جمشید بنگریم پیچاک زلف یار «نظیری » به شست ماست
من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شب‌ها کجا خسپد کسی کش می‌خلد در سینه عقرب‌ها
عروس اقتدار سحر فن را همان پیچاک زلف پر شکن هست
هر دست به پیچاک سر زلف نیرزد انگشت جم ارزنده بود خاتم جم را
تا دماغ تو به پیچاکش فتاد آرزوی زنده ئی در دل نزاد
برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا
لفظ پیچیده به زنجیر کشد معنی را دل ازان طره پیچاک نیاید بیرون
روی اندیشه از تو در مقصود طره دانش از تو در پیچاک
کنون که جان به لب آمد مپیچ در کارم مکن، که کار من از تو بماند در پیچاک
گهی پیچد جهان بر من گهی من بر جهان پیچم بگردان باده تا بیرون ازین پیچاک می‌آیم