جملاتی از کاربرد کلمه پیچاک
ننگ است اگر به خاتم جمشید بنگریم پیچاک زلف یار «نظیری » به شست ماست
من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها کجا خسپد کسی کش میخلد در سینه عقربها
عروس اقتدار سحر فن را همان پیچاک زلف پر شکن هست
هر دست به پیچاک سر زلف نیرزد انگشت جم ارزنده بود خاتم جم را
تا دماغ تو به پیچاکش فتاد آرزوی زنده ئی در دل نزاد
برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا
لفظ پیچیده به زنجیر کشد معنی را دل ازان طره پیچاک نیاید بیرون
روی اندیشه از تو در مقصود طره دانش از تو در پیچاک
کنون که جان به لب آمد مپیچ در کارم مکن، که کار من از تو بماند در پیچاک
گهی پیچد جهان بر من گهی من بر جهان پیچم بگردان باده تا بیرون ازین پیچاک میآیم