پیچانیدن

معنی کلمه پیچانیدن در لغت نامه دهخدا

پیچانیدن. [ دَ ] ( مص ) پیچاندن. پیچ دادن. تلویة. عصد. ( تاج المصادر بیهقی ). حرکت دوری دادن. گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن ( در تداول مردم قزوین ). رجوع به پیچاندن شود :
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش.سعدی.- گردن یا سر پیچانیدن ؛ سر باز زدن. امتناع کردن :
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه
نیابی جز این نیز پیغام من
اگر سر بپیچانی از کام من.فردوسی.بسی برنیامد که طائفه ای از بزرگان گردن از طاعت او بپیچانیدند. ( سعدی ). رجوع به پیچاندن شود.
- سر کسی را پیچانیدن ؛ او را فریب دادن :
ازان آب و آتش مپیچان سرم
بمن ده کز آن آب و آتش ترم.نظامی.رجوع به پیچاندن شود.

معنی کلمه پیچانیدن در فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) نک پیچاندن .

معنی کلمه پیچانیدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) پیچاندن

معنی کلمه پیچانیدن در ویکی واژه

نک پیچاندن.

جملاتی از کاربرد کلمه پیچانیدن

ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک به جای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و مدّتی ملک راند تا بعضی امرای دولت گردن از طاعت او بپیچانیدند و ملوک از هر طرف به منازعت خاستن گرفتند و به مقاومت لشکر آراستن.