معنی کلمه پیچانیدن در لغت نامه دهخدا
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش.سعدی.- گردن یا سر پیچانیدن ؛ سر باز زدن. امتناع کردن :
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه
نیابی جز این نیز پیغام من
اگر سر بپیچانی از کام من.فردوسی.بسی برنیامد که طائفه ای از بزرگان گردن از طاعت او بپیچانیدند. ( سعدی ). رجوع به پیچاندن شود.
- سر کسی را پیچانیدن ؛ او را فریب دادن :
ازان آب و آتش مپیچان سرم
بمن ده کز آن آب و آتش ترم.نظامی.رجوع به پیچاندن شود.