پیچاندن

معنی کلمه پیچاندن در لغت نامه دهخدا

پیچاندن. [ دَ ] ( مص ) خم کردن. خماندن. پیچش دادن. تاب دادن. پیچیدن ( در معنی متعدی ). گردانیدن. تافتن. بگردانیدن :
بدان تا بباید بدین روی کوه
نپیچاند از ما گروهاگروه.فردوسی.بپیچاند آنرا که خود پرورد
اگر بیهش است و اگر با خرد.فردوسی.نه کوشیدنی کان تن آرد برنج
روان را بپیچانی از آز و گنج.فردوسی.مکش مرمرا کت سرانجام کار
بپیچاند از خون من روزگار.فردوسی.بپیچاند آنرا که بیشی کند
وگر چند بیشی ز پیشی کند.فردوسی.کارم همه بخت بد بپیچاند
در کام زبان همی چه پیچانم.مسعودسعد.اندیشه مکن بکارها در بسیار
کاندیشه بسیار بپیچاندکار.مسعودسعد.رجل ٌ کث ؛ مرد... پیچان ریش. عقص ؛ پیچان گردانیدن شاخ گوسفند. ( منتهی الارب ).
- سر پیچاندن از ؛ از طاعت بدر رفتن. عاصی شدن بر. گردن ننهادن. تمرد کردن :
نیابی جز این نیز پیغام من
وگر سر بپیچانی از کام من.فردوسی.بیاید بنزد تو ای پرهنر
مپیچان ز گفتار او هیچ سر.فردوسی.- سر کسی را پیچاندن ؛ وی رابوعده دروغ فریفتن. او را بدفعالوفت فریب دادن.
- پیچاندن دل ؛ مضطرب ساختن. مشوش گردانیدن :
بکوشد مگر دل بپیچاندم
ببیشی لشکر بترساندم.فردوسی.- پیچاندن سخن ؛ منحرف ساختن. بعمدا بر وجهی نه راست ادا کردن. در کش و قوس افکندن.

معنی کلمه پیچاندن در فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - خم کردن ، تاب دادن . ۲ - رنج دادن ، فشار آوردن .

معنی کلمه پیچاندن در فرهنگ عمید

چیزی را در چیز دیگر چرخاندن، مانندِ پیچاندن میخ پیچ در تخته یا چیز دیگر، گردگرداندن، پیچ دادن، تاب دادن، گرداندن.

معنی کلمه پیچاندن در فرهنگ فارسی

تاب دادن، پیچ دادن، گرداندن، چرخاندن، گرداندن
( مصدر )۱- خم کردن تاب دادن پیچیدن ( متعدی ) پیچش دادن . در کام زبان همی چه پیچانم ? ( مسعود سعد ) ۲- رنج دادن صدمه رساندن محو کردن : بپیچاند آنرا که خود پرورد اگر بیهشست ارستون خرد. ( شا. بخ ۲۲۷۴ : ۸ ) یا پیچاندن سرا. از اطاعت بدر رفتن عاصی شدن بر : بیاید بنزد تو ای پر هنر مپیچان ز گفتار او هیچ سر. ( فردوسی ) یا سرکسی را پیچاندن . وی را بوعد. دروغ فریفتن او را بدفع الوقت فریب دادن. یا پیچاندن دل . مضطرب ساختن مشوش کردن : بکوشد مگر دل بپیچاندم به بیشی لشکر بترساندم . ( فردوسی ) یا پیچاندن سخن . منحرف ساختن درکش وقوس افکندن : وان دگرگفت ار بگوید دانمش ور نگوید در سخن پیچانمش . ( مثنوی ) یا پیچاندن کار . خراب کردن کار : کارم همه بخت بد بپیچاند در کام زبان همی چه پیچانم . ( مسعود سعد )

معنی کلمه پیچاندن در ویکی واژه

خم کردن، تاب دادن.
رنج دادن، فشار آوردن.

جملاتی از کاربرد کلمه پیچاندن

گمرهان را رفیق ره بودن سر ز فرمان عقل پیچاندن
داغ دارد مشربم در خوش عنانی موج را هر نسیمی می تواند دست پیچاندن مرا