پیچ پیچ

معنی کلمه پیچ پیچ در لغت نامه دهخدا

پیچ پیچ. ( ص مرکب ) با پیچ بسیار. با تاب و خم بسیار. شکن برشکن. پرپیچ. خم درخم و سخت پیچیده ، در صفت دلبر و معشوق. ( آنندراج ). صاحب پیچ بسیار :
کمند گره داده پیچ پیچ
بجز گرد گردان نمی گشت هیچ.نظامی.چو میکردم این داستان را بسیچ
سخن راست رو بود و ره پیچ پیچ.نظامی.چو برپائی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی.نظامی.در ناف جهان که پیچ پیچ است
بادست و چه باد هیچ هیچ است.نظامی.گرفتار کن را دهد پیچ پیچ
بدان تا نگردد گرفتار هیچ.نظامی.جهان چون مار افعی پیچ پیچ است
ترا آن به کزو در دست هیچ است.نظامی.کوهی از قیر پیچ پیچ شده
بر شکارافکنی بسیچ شده.نظامی.با من سخن تو پیچ پیچ است
نی هیچ نهی که هیچ هیچ است.نظامی.چه پیچیم در عالم پیچ پیچ
که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ.نظامی.بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آورده ای گفت هیچ.سعدی.وین شکم خیره سر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد بهیچ.سعدی.دو چشم وشکم برنگردد بهیچ
تهی بهتر این روده پیچ پیچ.سعدی.نه اندیشه از کس نه حاجت بهیچ
چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ.سعدی.فتادند در عقده پیچ پیچ
که در حل آن ره نبردند هیچ.سعدی.مرگ اینک اژدهای دمانست پیچ پیچ
لیکن چه غم ترا که بخواب خوش اندری.سعدی.وارهیدند از جهان پیچ پیچ
کس نگیرد بر فوات هیچ هیچ.مولوی.کو با شکسته نمیمانست هیچ
که نه غم بودش در آن نی پیچ پیچ.مولوی.مشتری خواهی بهردم پیچ پیچ
تو چه داری که فروشی هیچ هیچ.مولوی.ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ.مولوی.- زلف پیچ پیچ ؛ مرغول. مجعد. پرشکن. پرخم. دارنده پیچ و خم بسیار و مشکل.
|| نه راست و مستقیم :
میرود کودک بمکتب پیچ پیچ
چون ندید از مزد کار خویش هیچ.مولوی. || مضطرب. پیچان :
شه از گفت آن مرد دانش بسیج

معنی کلمه پیچ پیچ در فرهنگ معین

(پِ پِ ) (ص مر. ) ۱ - رشک و حسد. ۲ - تشویش و اضطراب .

معنی کلمه پیچ پیچ در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- با پیچ بسیار پر پیچ و خم : وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ ٠ ( گلستان ) ۲- پیچنده پرکن مرغول ( زلف ) . ۳- پر رنج پر مشقت سخت : ماکییم اندر جهان پیچ پیچ چون الف از خواجه دارد هیچ هیچ . ( مثنوی ) ۴- پر ناز و غمزه پر ادا: شاهد پیچ پیچ را چه کنی ? ای کم از هیچ . هیچ را چه کنی ? ( هفت پیکر ) ۵- نه راست و مستقیم منحرف : میرود کودک بمکتب پیچ پیچ چون ندید از مرد کار خویش هیچ . ( مثنوی ) ۶- مضطرب پیچان : شه از گفت آن مرد دانش بسیج فرو ماند بر جان خود پیچ پیچ . ( نظامی )

معنی کلمه پیچ پیچ در ویکی واژه

رشک و حسد.
تشویش و اضطراب.

جملاتی از کاربرد کلمه پیچ پیچ

نیاسود از اندیشه مادرش هیچ بدان گونه تا روز بد پیچ پیچ
درون برون و منافق دل و دغل بازی ز پیچ پیچ همه مکر و زرق و حیله و فن
این قدر دانم که با این پیچ پیچ می ندانم می ندانم هیچ هیچ
نگه کرد کای دلبر پیچ پیچ ز یغما چه آورده‌ای؟ گفت هیچ
صورت این عالم پر پیچ پیچ هست همچون صورت آن تخته هیچ
خود در سر تو می نشوم هیچ از آنک من پر بند و پیچ پیچ چو دستار نیستم
عقلشان در نقل دنیا پیچ پیچ فکرشان در ترک شهوت هیچ هیچ
از دهان او سخن در پیچ پیچ چون رسیدی با میانش هیچ هیچ
دو سوار او را نمی‌گفتند هیچ دست کر بستند و پایش پیچ پیچ
گرفتار کن را دهد پیچ پیچ بدان تا نگردد گرفتار هیچ