معنی کلمه پیوندی در لغت نامه دهخدا
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است.مولوی. || ( ص نسبی ) منسوب به پیوند. باپیوند. || پیوندیافته ( درخت ). درخت که آنرا از درختی دیگر یا از نوع بهتر آن پیوند کرده باشند. || مقابل نرک. مقابل نر. هر میوه که باپیوند بعمل آمده است. که با پیوند بهتر شده باشد ( درخت یا میوه ). میوه ای که درخت آن پیوند شده باشد. || ( اِ ) قسمی زردآلوی از جنس مرغوب. || قسمی قیسی خشک. || قسمی گوجه. || قسمی گوجه سرخ درشت. || قسمی گوجه درشت خشک کرده. گوجه برقانی. قسمی آلوی درشت و شیرین خشک که در خورش کنند. || سوری پرپر. قسمی گل سرخ پُرپَر . قسمی گل سرخ که آنرا در قدیم صدبرگ نامیدندی و عرب ورد مضاعف گوید. || ( ص ) وصله زده. وصله دار.
- جامه پیوندی ؛ جامه درپی کرده یعنی وصله زده و پینه دار. مرقع.