پیوستگی

معنی کلمه پیوستگی در لغت نامه دهخدا

پیوستگی. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی پیوسته. شحشح. مقابل گشادگی. مقابل جدائی و بین. مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوستگی و نرمی و سختی هر یک از گونه دیگر است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
هر که را با اختری پیوستگی است
مرورا با اختر خودهم تکی است.مولوی.قبوة؛ پیوستگی میان دو لب. تهود؛ پیوستگی جستن بر هم. ( منتهی الارب ). || اتصال. ( دانشنامه علائی ). اتحاد. اتفاق. یکی شدن :
به پیوستگی جان خریدم همی
جز این نیز چاره ندیدم همی.فردوسی.همی تخت زرین کمینگه کنید
ز پیوستگی دست کوته کنید.فردوسی.شنیدم ز پیوستگی هرچه گفت
ز پاکان که او دارد اندر نهفت.فردوسی.نگه کرد مرغ اندرآن خستگی
بجست اندرو روی پیوستگی.فردوسی.میان دو تن جنگ و کین افکند
بکوشد که پیوستگی بشکند.فردوسی.چو جوید کسی راه پیوستگی
هنر باید وشرم و آهستگی.فردوسی.که بر شاه ایران کمین ساختی
به پیوستگی در بد انداختی.فردوسی.به پیوستگی بر گوا ساختند
چو زین شرط و پیمان بپرداختند.فردوسی.به پیوستگی چون جهان رای کرد
دل هر کسی مهر را جای کرد.فردوسی. || مواصلت. وصول. وصلة. ( منتهی الارب ). وصال. وصلت :
بخون نیز پیوستگی ساختم
دل از کین ایران بپرداختم.فردوسی.با خاندان بزرگ پیوستگی کرده بود چون بوالنصر ز خودی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529 ). در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی خواست کرد... ( چهار مقاله ).
و اندر آن شهر از قرابت کیستت ؟
خویشی و پیوستگی با چیستت ؟.مولوی.صله رحم ؛ با خویشان پیوستگی کردن. || نظام. || نظم :
چو این کرده باشد که کردیم یاد
سخن را بپیوستگی داد داد.فردوسی. || استمرار. دیمومت. ادامه. استدامه. دوم. بقا. تسلل. سلسله. ابدیت. دوام :
شادیش باد و کامروائی و مهتری
پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر.فرخی.

معنی کلمه پیوستگی در فرهنگ معین

(پِ وَ تِ ) (حامص . ) ۱ - به هم بستگی ،ارتباط . ۲ - خویشاوند شدن ،خویشی .

معنی کلمه پیوستگی در فرهنگ عمید

۱. ارتباط، به هم بستگی، اتصال.
۲. خویشی، قرابت: طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵ ).

معنی کلمه پیوستگی در فرهنگ فارسی

۱- چگونگی پیوسته اتصال اتحاد مقابل گسستگی گسیختگی انقطاع : گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است ... و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن . ۲- مواصلت کردن دختر گرفتن و دختر دادن. ۳- اتصال دو کوکب مقال انصراف . ۴- نظم انتظام : چو این کرده باشد که کردیم یاد سخن را بپیوستگی داد داد. ( شا. لغ. ) ۵- استمرار دوام بقا : شادیش باد و کامروایی و مهتری پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر. ( فرخی ) یا پیوستگی بااختر ( کوکب ) . بزعم قدما هر کس را در آسمان اختریست که طالع او با آن اختر مطابقت دارد. این اختران که در زندگانی بشر موثرند دارای امزج. خاص و شکل وکیفیت و کیفیات در زندگانی صاحب طالع موثراست مثلا مریخ را طبعی گرم وخشک بافراط و رنگی سرخ استو شکل و کیفیتش درازی و خشکی و درشتی آنست و هر کس که باریخ پیوستگی داشته باشد متهور و بی باک و لجوج و زود خشم گردد : هر کرا با اختری پیوستگی است مرو را بااختر خود هم تگی است . طالعش گر زهره باشد در طرب میل کلی دارد و عشق و طلب . و ربود مریخی خون ریز خو جنگ و بهتان و خصومت جوید او. ( مثنوی )

معنی کلمه پیوستگی در فرهنگستان زبان و ادب

{coherence} [زبان شناسی] ارتباط معنایی جملات که گویشور از بافت درمی یابد

معنی کلمه پیوستگی در دانشنامه آزاد فارسی

پیوستگی (ریاضیات). پیوستگی (ریاضیات)(continuity)
در ریاضیات، خاصیت تابعی از یک متغیر حقیقی که نمودارش بریدگی یا گسست نداشته باشد. تابعƒ را در نقطه ای چون ƒ پیوسته می گویند، اگر حد(f (x در a برابر با (f (a باشد. نیز ← حد_(ریاضیات)
پیوستگی (زیست شناسی). پیوستگی (زیست شناسی)(linkage)
در علم وراثت، رابطۀ بین دو یا چندین ژن که به علت قرارداشتن بر روی یک کروموزوم همراه هم به نسل بعد منتقل می شوند. هرچه این ژن ها بر روی یک کروموزوم به هم نزدیک تر باشند، احتمال این که در اثر کراسینگ اوور (یکی از فرآیندهای نوترکیبی) ازهم جدا شوند، کمتر خواهد بود و آن ها را با «پیوستگی محکم» توصیف می کنند.

جملاتی از کاربرد کلمه پیوستگی

من فکر می‌کنم قلاب بافی و روشی که من از آن برای خلق آثار استفاده می‌کنم، استعاره‌ای از پیچیدگی و به هم پیوستگی بدن ما و سیستم‌ها و روان‌شناسی آن‌ها است. اتصالات به عنوان یک پارچه در مقایسه با رشته‌های جدا از هم قوی‌تر هستند، اما، اگر یکی را ببرید، کل چیز از هم می‌پاشد. روابط نیز همینگونه پیچیده هستند و از موقعیتی به موقعیت دیگر بسیار متفاوت هستند. هر کدام از آن روابط بین اتصالات سفرهایی برای توسعه، رشد و تحول هستند. زمان می‌گذرد، فواصل بسیار دور می‌گذرد و پارچه‌ای که افراد از آن تشکیل شده‌اند به‌طور همزمان جمع و باز می‌شوند.
چه باشد که با فضل و آهستگی کنی با من از مهر پیوستگی
بوی: آگاهی از علاقه و پیوستگی دل را گویند، که در اصل بوده است، در مقام جمع اول، اکنون در حالت تفرقه افتاده است.
به پیوستگی رای ما کرده اند جهانی پر از مال آورده اند
که یعنی دریای فارس و هند از برای پیوستگی یکی به دیگری هر دو یک دریا هستند.
پیوستگی نظام عدلت برداشتی از میانه فاصل
چواین کرده باشد که کردیم یاد سخن را به پیوستگی داد داد
پیوستگیی چو یافت عطار از ننگ وجود او بریدیم
یاری طلب که وصلش هجران ز پس ندارد پیوستگی خوش آید بی آفتِ جدایی
چو پیوسته بابرو صید دل کرد ازان پیوستگی او سجل کرد
به پیوستگی بر گوا ساختند چو زین عهد و پیمان بپرداختند
هر که را با اختری پیوستگیست مر ورا با اختر خود هم‌تگیست