معنی کلمه پینکی در لغت نامه دهخدا
ربط همچون پینکی و پوست با هم داشتیم
خورد بر تریاک او تا خوردم از تریاک او.واله هروی.( پوست بمعنی کوکنار و افیون است و بر تریاک کسی خوردن همان است که امروز چرت کسی را پاره کردن گویند ).
افتاد همچو جوز مقشر بگاه چرت
از آستین و پاچه ٔتنبان پینکی.( از آنندراج ).هکر؛ گرفتن پینکی کسی را. خوفع؛ اندوهگین خاموش مانند پینکی زننده. ( منتهی الارب ).