معنی کلمه پیمان در لغت نامه دهخدا
ترارفت باید بفرمان من
نباید گذشتن ز پیمان من.فردوسی.بپیوستگی بر گوا ساختند
چو زین شرط و پیمان بپرداختند.فردوسی.زمین هفت کشور بفرمان تست
دد و دام و مردم بپیمان تست.فردوسی.ز پیمان نگردند ایرانیان
ازین در کنون نیست بیم زیان.فردوسی.کسی کوز پیمان من بگذرد
بپیچد ز آیین و راه خرد.فردوسی.ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی.فردوسی.بدو گفت پیمانت خواهم نخست
پس آنگه سخن بر گشایم درست.فردوسی.نخستین به پیمان مرا شاد کن
ز سوگند شاهان یکی یاد کن.فردوسی.بپیچد کسی سر ز فرمان او
نیارد گذشتن ز پیمان او.فردوسی.پر از عهد و پیمان و سوگندها
ز هر گونه ای لابه و پندها.فردوسی.به پیمان سپارم سپاهی ترا
نمایم سوی داد راهی ترا.فردوسی.شتردار باید که هم زین شمار
به پیمان کندرای قنوج بار.فردوسی.سیاوش اگر سر ز فرمان من
بپیچد نیاید بپیمان من.فردوسی.بماند ز پیوند پیمان ما
ز یزدان چنین است فرمان ما.فردوسی.چو خاقان برد راه و فرمان من
خرد را نپیچد ز پیمان من.فردوسی.مپیچید سرها ز فرمان اوی
مگیرید دوری ز پیمان اوی.