پیلسم

پیلسم

معنی کلمه پیلسم در لغت نامه دهخدا

پیلسم. [ س ُ ] ( اِ مرکب ) سم سطبر و درشت و سخت. ( برهان ). || ( ص مرکب ) اسبی دارای سمی ضخم و گران. || مجازاً، اسب قوی زورآور. ( فرهنگ نظام ). || کنایه از شب سیاه و تاریک. ( برهان ).
پیلسم. [ س َ ] ( اِخ ) نام برادر پیران ویسه از پهلوانان لشکر افراسیاب تورانی. وی به دست رستم کشته شد :
آتش تیغش چو تافت پنبه شود بوقبیس
باد تهمتن چو خاست پشه شود پیلسم.خاقانی.فردوسی داستان کشته شدن پیلسم را چنین آرد، آنگاه که افراسیاب بکین کشته شدن پسر لشکر به ایران آورد و سپاه دو کشور از دو سوی برابر هم رده بر کشیدند و جنگ در پیوست :
بیامد به قلب سپه پیلسم
دلی پر ز کین ، چهره کرده دژم
چنین گفت با شاه توران سپاه
که ای پرخرد نامبردار شاه
گرایدونکه از من نداری دریغ
یکی باره با جوشن و ترگ و تیغ
ابا رستم امروز جنگ آورم
همه نام او زیر ننگ آورم
بپیش تو آرم سر و رخش اوی
همان گرز و تیغ جهانبخش اوی
ازو شاد شد جان افراسیاب
سر نیزه بگذاشت از آفتاب
بدو گفت کای نامبردار شیر
همانا که پیلت نیارد بزیر
اگر پیلتن رابچنگ آوری
زمانه بر آساید از داوری
بتوران نباشد چوتو کس بجاه
بتخت و بمهر و بتیغ و کلاه
بگردون سپهر اندر آری سرم
سپارم بتو دختر و افسرم
از ایران و توران دو بهرآن تست
همان گوهر و گنج و شهر آن تست
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بیامدبر شاه پیروز بخت
بدو گفت کاین مرد برنای تیز
همی با تن خویش دارد ستیز
گر او با تهمتن نبرد آورد
سر خویشتن زیر گرد آورد
همی در گمان افتد از نام خویش
نبیند همی کام و فرجام خویش
بود زین سخن نیز با شاه ننگ
شکسته شود دل سپه را بجنگ
برادر تو دانی که کهتر بود
فزون تر براو مهر مهتر بود
بپیران چنین گفت پس پیلسم
کزین پهلوان دل ندارم دژم
اگر من کنم جنگ جنگی نهنگ
نیارم ببخت تو بر شاه ننگ
بپیش تو با نامور چار گرد
بپرخاش دیدی ز من دست برد
همانا کنون زورم افزون تر است
شکستن دل من نه اندر خور است
بر آید به دست من این کار کرد
بگرد در اختر بد مگرد
چو بشنید ازو این سخن شهریار
یکی اسپ شایسته کارزار
بدو داد با تیغ و گرزگران
همان جوشن و ترگ و برگستوان
بیاراست آن جنگ را پیلسم
همی راند چون شیر با باد و دم

معنی کلمه پیلسم در فرهنگ معین

(سُ ) (ص مر. )۱ - سم ستبر و درشت و محکم . ۲ - اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد.

معنی کلمه پیلسم در فرهنگ عمید

۱. سم ستبر و سخت.
۲. (صفت ) اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد.

معنی کلمه پیلسم در فرهنگ فارسی

ستبر، سخت، اسبی که سمهای بزرگ وستبردارد
( اسم ) ۱- سم ستبر و درشت و سخت . ۲- ( صفت ) اسبی دارای سم ضخم و گران . ۳- اسب قوی و زور آور.
نام برادران پیران ویسه از پهلوانان لشکر افراسیاب

معنی کلمه پیلسم در فرهنگ اسم ها

اسم: پیلسم (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: pilsam) (فارسی: پیلسَم) (انگلیسی: pilsam)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، برادر پیران فرزند ویسه در زمان افراسیاب

معنی کلمه پیلسم در دانشنامه عمومی

پیلسَم از پهلوانان تورانی و پسر ویسه سپهسالار افراسیاب است. از میان تورانیان او تنها پهلوانی است که جسارت رو در رو شدن با رستم را داشت. رستم او را در دوّمین جنگی که به کین خواهی سیاوش درگرفت به زخم نیزه کشت.
پیلسم از جمله سردارانی است که شاهنامه او را از نژاد کیان بر می شمارد پدرش ویسه و برادرش پیران است که در ایران و توران هماوردی نداشت. پیلسم در کشاکش و ادامه جنگ هفت گردان نزد افراسیاب آمد تا اذن جنگ با رستم را بیابد. افراسیاب که دغدغه قتل رستم را داشت از او استقبال کرد و گفت ای جوان دلیر تو را پیروزی نصیب همه دشمنانت خار و ذلیل. پیلسم چون اینگونه جواب شنیده عازم میدان شد.
در جنگ های مطروحه اغلب سرداران از رؤسای قبایل و اقوام بودند، احتمالاً پادشاه نیز همهٔ ایشان را یک بیک نمی شناخت. شناخت و مطرح شدن سرداری منوط بود به انجام کاری خارق العاده برای پادشاه و کشور. چون پیلسم نیز از رؤسای قبایل مشارکت کننده در جنگ علیه ایران بود با ادعای نبرد با رستم مورد تشویق و اقبال قرار گرفت امّا این شهرت چندان دوام نیاورد او بدست رستم کشته شد.
ادعای پیلسم این بود که اگر در جنگ در آیم طوس، گیو، گستهم، رهام، بهرام، زنگه شاوران، گرازه مشتی خاک بی ارزش هستند سر همه شان را پاک خواهم برید. ادعای او چندان تو خالی هم نبود او یک تنه با چهار پهلوان ایرانی گلاویز شد و از آنان شکست نخورد سرانجام پیران صحنه پیکار را دید و به یاری پیلسم درآمد. از طرف دیگر رستم متوجه جریان نبرد گشت به میدان کارزار ایشان دوید آنوقت پیلسم در زورآزمایی با رستم فهمید حریف او نخواهد شد از میدان نبرد گریخت و گریختن او را افراسیاب دید آه سردی از دل برکشید چون هدف او یافتن هماوردی در برابر رستم بود.

معنی کلمه پیلسم در دانشنامه آزاد فارسی

پیلْسَم
در شاهنامه ، پهلوانی کی نژاد از توران ، برادر پیران و پسر ویسه . در توران و ایران جز رستم هماوردی نداشت . پیلسم با افراسیاب در کشتن سیاوش هم داستان نبود و از او خواست که تا آمدن پیران کشتن سیاوش را به تأخیر اندازد، اما گرسیوز نظر او را رد کرد. پیلسم تا آخرین لحظه با سیاوش بود. هنگامی که افراسیاب پس از کشته شدن سیاوش فرمان داد تا فرنگیس را بزنند تا فرزند بیفکند، پیلسم افسرده و خشمناک شد. سرانجام پیلسم ، پس از کشته شدن سرخه به دست رستم، به خونخواهی او با دلاوران ایرانی درآویخت تا به دست رستم کشته شد.

معنی کلمه پیلسم در ویکی واژه

~ بردار پیران‌ویسه رئیس قبایل ترکان‌چین است او در توطئه قتل سیاوش حضور داشت و مخالف قتل شاهزاده سیاوش بود. چنین گفت مر شاه را پیلسم ..... که این شاخ را بار دردست و غم

جملاتی از کاربرد کلمه پیلسم

به یک دست برزو و هومان به هم به دست دگر شیده و پیلسم
سوی پیلسم سوسن آواز داد که گردون گردان تو را ساز داد
چنین داد پاسخ ورا پیلسم براندیش ازین کینه بر بیش و کم
بر آورد برزوی شمشیر تیز تن پیلسم کرد پس ریز ریز
چنین گفت با نامور پیلسم بیا که تا بگردیم دیگر به هم
نشست از بر سینه پیلسم بر آمد خروشیدن گاودم
به رستم چنین گفت پس پیلسم که گردون ز تیر تو بودی به خم
چو رستم چنان دید از پیلسم کمان کیانی برآورد هم
چو بشنید زو پیلسم این سخن بپیچید از درد مرد کهن
چنین گفت مر شاه را پیلسم که این شاخ را بار دردست و غم