معنی کلمه پیشگو در لغت نامه دهخدا
مر وفا را طبع محمود تو آمد پیشگو
مر سخا را دست مسعود تو آمد ترجمان.ازرقی.گر کند گشت تیغ زبانم ز مدح تو
بپذیر عذرم ای کرمت پیشگوی من.شرف شفروه.|| حاجب و عارض لشکر. کسی که سپاهیان و سواران را پیش پادشاهان سان دهد. || نقیب. || کسی که عرض مقاصد مردم بخدمت پادشاهان و امرا و اکابر و صدور کند و او را در این روزگار [ هنگام تألیف فرهنگ جهانگیری 1009 هَ. ق. ] میر عرض خوانند. ( جهانگیری ). آنکه عرض مطلب بخدمت پادشاهان و میهمان کند. ( آنندراج ). شخصی که مطالب مردم را بعرض سلاطین میرساند و او را در هندوستان میر عرض و در دکن بخبردار گویند. ( برهان ).