معنی کلمه پیشکش در لغت نامه دهخدا
خاقانیا بکعبه رسیدی روان بپاش
گرچه نه جنس پیشکش است این محقرش.خاقانی.استخوان پیشکش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگرست.خاقانی.جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی
دل روی نمایت دهم ار روی نمائی.خاقانی.بهر چنین هودجی بار کشی دار دل
پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان.خاقانی.با پیشکش تو جان فرستیم
ور دست رسد جهان فرستیم.خاقانی.دیده در کار لب و خالش کنم
پیشکش هم جان و هم مالش کنم.خاقانی.جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند
اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند.خاقانی.چون شراب تلخ و شیرین در کشی
پیشکش صد جان شیرین آورم.خاقانی.ای دل بجفات جان نهاده
جان پیشکشت جهان نهاده.خاقانی.جان چه خاکست که پیش تو کشم
پیشکشهای تو زر بایستی.خاقانی.دل پیشکش تو جان نهاده ست
عشقت بدل جهان نهاده ست.خاقانی.تا سر دارم سر تو دارم
جان پیشکش در تو دارم.نظامی.در آموختش راز آن پیشکش
بدان تعبیه شد دل شاه خوش.خاقانی.ز خدمت گسی کرد و بنواختش
بسی گنج زر پیشکش ساختش.نظامی.او ستده پیشکش آن سفر
از سرطان تاج و ز جوزا کمر.نظامی.پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان.نظامی.نه چندانش خزینه پیشکش کرد
که بتوان در حسابش دستخوش کرد.نظامی.به هر منزلی کوعنان کرد خوش
همش نزل بودند و هم پیشکش.نظامی.پس آن که شد پیشکشهای نغز
که بینندگان را بر افروخت مغز.نظامی.میزبان چون ز کار خوان پرداخت
بیش از اندازه پیشکشها ساخت.نظامی.چو نزلی چنین پیش مهمان کشید
جز این پیشکشها فراوان کشید.نظامی.اولش پیشکش درود آورد