پیشوائی. [ ش ْ ] ( حامص مرکب ) عمل پیشوا. امامت. قیادت : پس در روزگار پادشاهان این خاندان...برانم از پیشوائیها و قضاها و شغلها که وی را ( بوصادق تبانی را )فرمودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194 ). چو کرده پیشوائی انبیا را گرفته پیش راه کبریا را.نظامی.چنان رفت رخصت به رای درست کارسطو کند پیشوائی نخست.نظامی.حاکم ترشروی شهر پیشوائی را نشاید. ( مجالس سعدی ). - پیشوائی فرستادگان ؛ پیشواز رفتن. پذیره شدن. ( مجموعه مترادفات ص 84 ).
جملاتی از کاربرد کلمه پیشوائی
اگر تو پیشوائی برتمامت تو خواهی بود هم شاه قیامت
و گاه که خواستاران علم به سراغش می آمدند، وی را نمی یافتند. بر این اوصاف وی را ملامت گفتند که: تو با همه پیشوائی در علوم، در این گونه حلقه ها زچه رو همی ایستی؟
ندانم چون محمد(ص) پیشوائی کز او دیدم یقین عین لقائی
پیشوائی بایدت جستن ز اولاد رسول پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن
اول و آخری خلیفۀ ما پیشوائی و شیخ در دو سرا
هر کرا آز پیشوائی کرد باز نشناخت مهر چرخ از کین
از آنم در حقیقت پیشوائی که دارم در همه عین خدائی
ای محمد این چه سر است که تفاخر بپیشوایی و سروری انبیا نمیکنی و بفقر فخر میکنی زیرا که راهها بر عشق و محبت است و این راه بنیستی توان رفت و پیشوائی و سروری و نبوت همه هستی است. بیت
نشاید این حقیقت پیشوائی کجا او را بود دید خدائی
پیشوائی گر گزینی ای عزیز این چنین شاهی گزین یعنی علی