معنی کلمه پیشوا در لغت نامه دهخدا
حرمت نگه داری همی ، حری بجای آری همی
واجب چنین بینی همی ، ای پیشوای پیش بین.فرخی.بر آشکار و نهان واقف است خاطر تو
که رهنمای وجودست و پیشوای عدم.مسعودسعد.ای پیشوا و قبله خود امیدوار باش
کز عمر خویش دشمنت امیدوار نیست.مسعودسعد.گر همی حق بود چو تو باید
شاعران را که پیشوا باشد.مسعودسعد.گرچه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان
بیش پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست.خاقانی.دست و زبانش چرا نداد بریدن
محتسب شرع و پیشوای صفاهان.خاقانی.پیشوای علما جامه من
نزپی بیشی و پیشی پوشد.خاقانی.پیش مهدی به پیشگاه هدی
عدل را پیشوا فرستادی.خاقانی.برنامده سپیده صبح ازل هنوز
کو بر سیه سپید ابد بوده پیشوا.خاقانی.دعای خالص من پس رو مراد تو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.خاقانی.هست طریق غریب اینکه من آورده ام
اهل سخن را سزد گفته من پیشوا.خاقانی.بنده خاقانی بخدمت نیم روخاکی رسید
سهو و خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا.خاقانی.پس رو اندر بازگشتن گردد آری پیشوا.مجیر بیلقانی.گفت کای پیشوای دیو و پری
چون هنر خوب و چون خرد هنری.نظامی.خیالت پیشوای خواب وخوردم
غبارت توتیای چشم دردم.نظامی.همه گر پس رو و گر پیشواییم
در این حیرت برابر می نماییم.عطار.سر او بخوارزم فرستادند و پیشوای کار وروی بازار او سعدالدین... نام شخصی بود صاحب ذکاء. ( جهانگشای جوینی ).
شنید این سخن پیشوای ادب
بتندی برآشفت و گفت ای عجب.سعدی.امام رسل پیشوای سبیل
امین خدا مهبط جبرئیل.سعدی.پیشوای دو جهان قافله سالار وجود