معنی کلمه پیشانی در لغت نامه دهخدا
آی از آن چون چراغ پیشانی
آی از آن زلفک شکست و مکست.رودکی.زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ.سعدی.اگر خود بشکند پیشانی پیل
نه مرد است آنکه در وی مردمی نیست.سعدی.بنویسد ز چه رو ماه بر آن سوره نور
لوح پیشانی دریاست زرافشان امشب.ثابت.صلد؛ پیشانی روشن. ( دهار ). شکائر؛ پیشانیها. ذئبة؛ موی پیشانی. سائله ؛ سپیدی پیشانی. ناصیة؛ ناصاة؛ موی پیشانی. لصاء؛ پیشانی تنگ. نزعة؛ یکسوی پیشانی. جبین ؛یکسوی پیشانی. جبه [ ج َ ب َ ]؛ گشادگی پیشانی. جله ؛ بلند کردن دستار از پیشانی. تل ؛ خوی بر آوردن پیشانی کسی. سبیب الطاة؛ پیشانی اسب. صلت ؛ پیشانی گشاد. صدمتان ؛ دوسوی پیشانی یا هر دو کرانه آن. غفر، غفار؛ موی پیشانی زن. ( منتهی الارب ). || بخت ( در تداول عامه ). دولت. ( برهان ). طالع. قسمت و نصیب ( غیاث ) :
مطلب روان نشد به در دوستان مرا
پیشانیی نبود در آن آستان مرا.اسماعیل ایما.- امثال :
پیشانی ! ای پیشانی !
مرا کجا می نشانی
به تخت زر می نشانی
یا به خاکستر می نشانی.
|| لیاقت و شایستگی. ( غیاث ). گویند فلان پیشانی این کار ندارد؛ شایستگی و لیاقت آنرا ندارد. ( آنندراج ) :
از کاهش جان درم ندارد جگرت
از گریه به کوی نم ندارد جگرت
دل سوختگان فروکری می دارند
پیشانی داغ غم ندارد جگرت.ظهوری.ز فرّش به دلها همه نقش بست
که پیشانی ملک گیریش هست. ظهوری.مشکل که گشاید گره از رشته کارم