پیروان

معنی کلمه پیروان در لغت نامه دهخدا

پیروان. [ پ َ / پ ِ رَ / رُ ] ( اِ ) ج ِ پیرو. تبع. ضبنه. وشیظ. ( منتهی الارب ). اشیاع. تالیات. اتباع :
درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد.سعدی.شظی ؛ پیروان قوم وملحق شوندگان بر ایشان بسوگند. ( منتهی الارب ). امة، پیروان انبیاء.

معنی کلمه پیروان در فرهنگ فارسی

جمع پیرو تبع

جملاتی از کاربرد کلمه پیروان

احمدیه نام یک فرقه اسلامی از پیروان میرزا غلام احمد است.
تاتوان دزدید سر در جیب خود سرور مباش می توان گردید تا از پیروان رهبر مباش
تو استاد عشقی و ما پیروان به هر سو تو راییم ازپی دوان
پیروانش همگی محرم اسرار یقین سرکشان رهش از دین همه بیگانه شدند
ابوزید احمد بن سهل بلخی (در حدود ۳۲۲ قمری) جغرافی‌دان، ریاضی‌دان و متکلم و فیلسوف در قرن‌های سوم و چهارم هجری بوده و از پیروان فرقهٔ امامیه بوده‌است. وی در اوایل جوانی (زیر بیست سالگی) محضر کندی را درک کرده‌است و در علوم گوناگون دست داشته و در مباحث روش فیلسوفانه پیش گرفته بود. تألیفات او در فلسفه بیشتر به بحث کلامی اختصاص داشت و اهمیت او بیشتر در این است که حکمت و شریعت را جمع و آن دو را به یکدیگر نزدیک کرده بود.
به دهلی شبانگه عیان گشت عذر ز ترکان و از پیروان وثن
که ای پیروان رسول خدا نه ماییم آل شه انبیا
تا شود بر پیروان آسان ره دیوانگی دشت را مجنون صحراگرد من پر جاده کرد
درود ملک بر روان تو باد بر اصحاب و بر پیروان تو باد
جهاندار باید پسندیده کیش غم پیروان خور به دنبال خویش
می کند بیتابی دل پیروان را پیشرو ما به منزل رخت پیش از راهبر خواهیم برد
مدار دست ز دامان پیروان صائب اگر ز بی بصری رهنما نمی گردی