معنی کلمه پیرو در لغت نامه دهخدا
پیرو دل باش و مده دل بکس
خود تن تو زحمت راه تو بس.نظامی.پیک دلی پیرو شیطان مباش
شیر امیری سگ دربان مباش.نظامی.درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد.سعدی.مشو پیرو غول و وهم و خیال
به افسون خربط مشو در جوال.نزاری قهستانی.قوم یزدان فاذار گفتند که راه ما پیرو راه تست بفرمای تا چه مصلحت دیده ای. ( ترجمه تاریخ قم ص 34 ).
کسی که پیرو دانا نشد زهی نادان.کاتبی.صد شکر که ما پیرو اصحاب رسولیم
در شرع دگرراهنما را نشناسیم.فیضی هندی.مطراق. الشی ٔ. پیرو و مانند و نظیر چیزی. اجرار؛ تبعیت کردن کسی را در سرود و پیرو او گردیدن. فسکله ؛ پیرو گردیدن. عقبله ؛ پیرو و پس آینده. مناسقة؛ پنهان پیروی یکدیگر کردن : هوطلح نساء؛ او پیرو زنان است. ( منتهی الارب ).
پیرو. ( اِ ) کیسه. ( اوبهی ). چخماخ :
زر ز پیرو سبک برون آورد
داد درویش را و خوب آورد ( کذا ).بهرامی.
پیرو. ( اِ ) گونه ای از سرو کوهی. و این نام در گرگان به این درخت دهند و نام آن در درفک و شیرکوه ، اَرَبس و اَربَز باشد و در دیلمان : اَبَرسک. و در نور و کجور: ریس. و در رودسر: اَرَس. و قدما آنرا سرو جبلی و عرعر و شیزی نام میداده اند. این درختچه طالب نواحی مرتفع و مرز فوقانی جنگلهاست. و در پل زنگوله و کجور و زیارت گرگان و کتول و زرین گل از 1200 تا 2300 گز ارتفاع دیده شده است. در زیارت و علی آباد نیز ژونی پروس کمونیس را بنام پیرو میخوانند. نیز رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 253 شود.
پیرو. ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 30هزارگزی باختر بافت و 2هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان. کوهستانی سردسیر. دارای 35 تن سکنه. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).
پیرو.( اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 270هزارگزی ، جنوب کهنوج ، سرراه مالرو انگهران به جاسک. کوهستانی ، گرمسیر. دارای 1500 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن خرما. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).