معنی کلمه پیرزال در لغت نامه دهخدا
این پیرزال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش.ناصرخسرو.ملک الموت من نه مهستی ام
من یکی پیرزال محنتیم.سنائی.او جمیل است و محب للجمال
کی جوان نو گزیند پیرزال.مولوی.اگر پیرزالی و گر پور زال
بدستان نمانی شوی پایمال.سعدی.- پیرزال موسیاه ؛ کنایه از دنیا و روزگار باشد.( انجمن آرا ) :
آن پیرزال موسیه بس نوجوان سازد تبه
بهر فریب دیگران رویش همان انور نگر.( از انجمن آرا ).