معنی کلمه پیرامون در لغت نامه دهخدا
ترکان البته پیرامون ما نگشتند که ایشان نیز بخویشتن مشغول بودند. ( تاریخ بیهقی ص 622 ). فرمود که شما را نهی کردم و گفتم در پیرامون این درخت مگردید و متعابت سخن دشمن مکنید. ( قصص الانبیاء ص 19 ). و هر ستونی چندانست که دست پیرامون درنتواند آورد. ( مجمل التواریخ والقصص ). و چون سپاه بهرام بندوی را دیدند هیچ شک نکردند که نه خسروست و پیرامون بایستادند. ( مجمل التواریخ والقصص ).
ماند ببهشت آن رخ گندم گونش
عشاق چو آمدند پیرامونش
خاقانی را نرفته بر گندم دست
عمدا ز بهشت میکند بیرونش.خاقانی.او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر.خاقانی.فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند...سعدی.طوف ، طواف ، طوفان ، تطواف ؛ پیرامون کعبه گشتن. ( منتهی الارب ). عنان ، عراق ، طور؛ پیرامون سرای. طور، طوران ؛ پیرامون چیزی گردیدن. استطاقة؛ پیرامون چیزی گشتن. کفاف الشی ٔ؛ پیرامون و کناره هر چیزی. عرین ؛ پیرامون سرای و شهر. عقوة؛ پیرامون و گرداگرد سرای. ( منتهی الارب ).