پیراستن

معنی کلمه پیراستن در لغت نامه دهخدا

پیراستن. [ ت َ ] ( مص ) مقابل آراستن. پیرایستن. کم کردن از چیزی برای زینت و خوش آیند شدن و زیبا گشتن چون پیراستن موی سر و درخت و جز آن. پیرایش کردن. نازیبا دور کردن. ( شرفنامه ). تنقیح. تهذیب. زینت کردن با کاستن نه افزودن که آرایش باشد. کم کردن برای خوبی. آراستن با کم کردن فضول. خشودن. ( آنندراج ). اصلاح کردن :
کی عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای بغم نشستن و خاستن است
وقت طرب و نشاط و می خواستن است
کاراستن سرو ز پیراستن است.عنصری.چو نوشروان بعدل و داد گیتی را بیارائی
بتیغ تیز باغ پادشاهی را بپیرائی.فرخی.روی گل سرخ بیاراستند
زلفک شمشاد بپیراستند.منوچهری.تیر را تا نتراشی نشودراست همی
سرورا تا که نپیرائی والا نشود.منوچهری.تیر عقل من بپند و برفق
شاخ جهل ترا بپیراید.ناصرخسرو.بپیرای از طمع ناخن بخرسندی که از دستت
چو این ناخن بپیرائی همه کارت بپیراید.ناصرخسرو.و موی و ناخن بپیرایند. ( مجمل التواریخ والقصص ).
چو همکاسه ٔشاه خواهی شدن
بپیرای ناخن فروشوی دست.
( کذا شاید: فروشو بدن ).نظامی.سرو پیراستی سمن کشتی
مشک سودی و عنبر آغشتی.نظامی.سرو شادابی و گمان بردی
که ترا هیچ غم نپیراید.خاقانی.دبول ؛ پیراستن هر چیز. ( منتهی الارب ). || زیادتی بریدن. ( شرفنامه ). سرشاخه زدن . کم کردن شاخ و برگ زائد. پاک کردن درخت از شاخهای زائد. شاخ های زیادتی درخت را بریدن و زدن. باز کردن شاخ و برگ زائد و زرد شده آن. فرخو کردن : تبییت ؛ پیراستن تاک رز. خشاره کردن. ( از منتهی الارب ). تجرید؛ پیراستن درخت. ( منتهی الارب ). عفاز؛ پیراستن خرمابنان. تحصیل ؛ پیراستن درخت. ( منتهی الارب ). عضد؛ پیراستن خار.( تاج المصادر ). تعریب ؛ پیراستن شاخ تا درخت آزاد شود. || ستردن موی با تیغ :
بزی در ظل سرسبزی و ملک آرای چندانی
که تیغ آفتاب از نور گیتی را بپیراید.سیدحسن غزنوی.احفا؛ پیراستن ریش و بروت بریدن. ( ازمنتهی الارب ). و نیز رجوع بشواهد شعری فوق شود. || مطلق زینت کردن. تحلی. زینت کردن بدو کاستن :
یک آهو که ازیک دروغ آیدا
بصد راست گفتن نپیرایدا.

معنی کلمه پیراستن در فرهنگ معین

(تَ ) (مص ل . ) ۱ - کم کردن و کاستن برای زیبا ساختن . ۲ - آرایش کردن . ۳ - صیقل دادن .

معنی کلمه پیراستن در فرهنگ عمید

۱. برش دادن.
۲. تراش دادن.
۳. بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت، یا زدن موی سر: روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری: ۱۶۱ )، سرو شادابی و گمان بردی / که تو را تیغ غم نپیراید (خاقانی: ۸۶۳ ).
۴. دباغت کردن پوست حیوانات.

معنی کلمه پیراستن در فرهنگ فارسی

۱- زینت دادن بکاستن کم کردن برای خوبی و زیباییاصلاح کردنمقابل آراستن : کی عیب سر زلف بت از کاستن است ? چه جای بغم نشستن و خاستن است ? جای طرب و نشاط و می خواستن است کاراستن سر و ز پیراستن است. ( عنصری ) تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود. ( منوچهری ) توضیح بهمین معنی است پیراستن درخت پیراستن ناخن پیراستن موی . ۲- زینت کردن( مطلقا )مزین کردن آراستن : بدیبای رومی بیاراستند کلاه کیانی بپیراستند. ( شا. لغ. ) و اشباح ما را بطینت احسن تقویم بپیراست . ۳- زدودن صیقل دادن : همه شب همی لشکر آراستند سنان و سپرها بپیراستند. ( شا. لغ. ) ۴- وصله کردن رفو کردن دوختن دریدگی در پی کردن : کهن جام. خویش پیراستن به از جام. عاریت خواستن . ( سعدی ) شرمم از خرق. آلود. خود می آید که برو وصله بصد شعبده پیراسته ام . ( حافظ ) ۵- تنبیه کردن سیاست کردن : همیدون دایه را لختی بپیرای بیاد افراه بر حالش مبخشای . ( ویس و رامین ) یا پیراستن ادیم( چرم ). دباغت کردن آن : دبغ جلد پیراستن ادیم . یا پیراستن دل از غم و آزرم و جز آن . زدودن اندوه از آن پاک کردن : زبانرا بخوبی بیاراستن دل تیره از غم بپیراستن . ( شا. لغ. )
مقابل آراستن پیرایستن

معنی کلمه پیراستن در ویکی واژه

کم کردن و کاستن برای زیبا ساختن.
آرایش کردن.
صیقل دادن.

جملاتی از کاربرد کلمه پیراستن

گرانمایه کاخی بیاراستند همان تخت زرین به پیراستند
بفرمود تا بزم آراستند چو آراست بایست پیراستند
به دیبای چینی بیاراستند کلاه کیانی بپیراستند
جوانان ورا پاسخ آراستند دل هوشمندش بپیراستند
کهن خرقهٔ خویش پیراستن به از جامهٔ عاریت خواستن
یکی جای خرم بپیراستند پسندیده خوانی بیاراستند
بفرمود تا لشکر آراستند سنان و سپرها بپیراستند
از پس کاهش پدید آید فزونی ماه را سرو را بفزاید از پیراستن بالا و فر
به پیراستن کار و به آراستن ملک ازو یافته هر شاهی رسمی و مثالی
بفرمود تا خلعت آراستند ستام و کمرها بپیراستند