معنی کلمه پیر شدن در لغت نامه دهخدا
تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال.کسائی.چون پیر شدی ز کودکی دست بدار.سعدی.مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود
همچنان طبع فرامش نکند پروازش.سعدی.یارب دعای پیر و جوانت رفیق باد
تا آن زمان که پیر شوی دولتت جوان.سعدی.آدمی پیرچو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.صائب.کفت الناقة کفوفاً؛ پیرشدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری. ( منتهی الارب ). رد قفاً او رد علی قفاً؛ پیر شد. ( منتهی الارب ). فورض ؛ پیر شدن گاو. چهاردندان شدن او. ( مجمل اللغة ). غسو؛ نیک پیر شدن. ( منتهی الارب ).
- پیر شدن دست و جز آن ؛ ترنجیده گشتن پوست تن بمجاورت آب حمام و آب آهک و امثال آن. چین و شکن پدید آمدن در بعضی دستها و پایها بواسطه آب حمام و غیره.