معنی کلمه پیدا شدن در لغت نامه دهخدا
بروز چهارم سپیده دمان
چو خورشید پیدا شد از آسمان.فردوسی.بگفت آنچه بشنید و نامه بداد
سخنها که پیدا شد ار نوش زاد.فردوسی.نباید که پیدا شود راز تو
وگر بشنود راز و آوازتو.فردوسی.چو پیدا شد آن فر واورند شاه
درفش بزرگی و چندین سپاه.فردوسی.خدائیت پیدا شود آن زمان
که آیی بچنگم چو شیر ژیان.فردوسی.بپاسخ بگفتند کز روزگار
یکی مرد پیدا شود نامدار.فردوسی.سر بانوان بودم و فر شاه
از آن پس چو پیدا شد از من گناه.فردوسی.با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زما[ نک ]
بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ.عسجدی.نکشم ناز ترا و ندهم دل بتو من
تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود.منوچهری.ز یک پدر دو پسر نیک و بد عجب نبود
که از درختی پیدا شدست منبر و دار.ابوحنیفه اسکافی.از دور مجمزی پیدا شد از راه امیرمحمد او را بدید. ( تاریخ بیهقی ). درعلم غیب وی ( خداوند ) رفته است که در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد. ( تاریخ بیهقی ). ایزد... چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود... سبکتکین را ازدرجه کفر بدرجه ایمان رسانید. ( تاریخ بیهقی ). ابتدا بباید دانست که امیر ماضی... شکوفه نهالی بود که ملک از آن نهال پیدا شد. ( تاریخ بیهقی ).
ز پنهان آمداینجا جان و پیدا شد ز تن زآنسان
که پنهان برشود وندر هوا پیدا شود باران.ناصرخسرو.تو عورت جهل را نمی بینی
آنگاه شود بچشم تو پیدا
این عورت بود آنکه پیدا شد
در طاعت دیو از آدم و حوا.ناصرخسرو.ای کرده قال و قیل ترا شیدا
هیچ از خبر شدت بعیان پیدا.ناصرخسرو.کفر و نفاق از وی چو عباسی
بر جامه سیاهش پیدا شد.ناصرخسرو.گر ترا درخور بود زان پس چرا ایدون بود
کز شرار او شهاب اندر فلک پیدا شود.ناصرخسرو.