پیدا آمدن

معنی کلمه پیدا آمدن در لغت نامه دهخدا

( پیدا آمدن ) پیدا آمدن. [ پ َ/ پ ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) آشکارا شدن. ظاهر گردیدن. نمودار گردیدن. پدید آمدن. حاصل شدن. معلوم گشتن. از نهان بعیان آمدن. از غیبت بحضور پیوستن :
از سر و روی وی اندر فکن آن تاج تلید
تا ازو پیدا آید مه و خورشید پدید.منوچهری.اگر وقتی شدتی و کاری سخت پیدا آید مردم عاجز نماند. ( تاریخ بیهقی ). یکسال از فراشان تقصیرها پیدا آمد...گفت آن نیز بخشیدم. ( تاریخ بیهقی ). در این تن سه قوه است... که اگر بشرح آن مشغول شود غرض در میان گم گردد پس بنکت مشغول گشتم تا فایده پیدا آید. ( تاریخ بیهقی ). وقتی که مردم در خشم شود و سطوتی در او پیدا آید در آن ساعت بزرگ آفتی بر خرد وی مستولی باشد. ( تاریخ بیهقی ). چنانکه پیدا آید در این نزدیک از احوال این پادشاه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393 ). هر کس... مرکبست از چهار چیز... و هرگاه که یک چیز از آن را خلل افتد ترازوی راست نهاده بگشت و نقصان پیدا آید. ( تاریخ بیهقی ). تا چون خصم پیدا آمد حکم حال مشاهدت را باشد. ( تاریخ بیهقی ). از چپ راه قلعه مندیش... پیدا آمد و راه بتافتند و بدانجانب رفتند. ( تاریخ بیهقی ). یک روز بر آن حصار بلندتر شراب میخوردیم از دورگردی پیدا آمد. ( تاریخ بیهقی ). حسنک پیدا آمد بی بندجبه یی داشت حبری رنگ با سیاه میزد. ( تاریخ بیهقی ). ایزد عزّ ذکره... سبکتکین را... مسلمانی عطا داد تا از آن اصل درخت... شاخها پیدا آید بسیار درجه از اصل قوی تر. ( تاریخ بیهقی ). چون امیر... بر این حالها واقف گشت تحیری سخت در وی پیدا آمد. ( تاریخ بیهقی ). صواب آن است که من پیوسته ام تا صلح پیدا آید. ( تاریخ بیهقی ص 355 ). و معتمد دیوان وزارت رفت و بازآمد و سکونی ظاهر پیدا آمد. ( تاریخ بیهقی ). بر خداوندان و پدران بیش از آن نباشد که بندگان و فرزندان خویش را نامهای نیکو و بسزا ارزانی دارند بدان وقت که ایشان در جهان پیدا آیند. ( تاریخ بیهقی ص 126 ).
بدل در چشم پنهان بین از ایشان آیدت پیدا
بدیشان ده دلت را تا بدل بینا شوی زایشان.ناصرخسرو.چو عاقل همی تا نگوید سخن
ازو هیچ پیدا نیاید هنر.مسعودسعد.بادی پیدا آید و آنرا در حرکت آرد. ( کلیله و دمنه ).
گفتی که هر زمانت پیدا شوم بوصل
پیدا نیامدی و نهانم بسوختی.عطار.اخترانی که بشب در نظر ما آیند

معنی کلمه پیدا آمدن در فرهنگ معین

( پیدا آمدن ) ( ~. مَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - ظاهر شدن . ۲ - حاصل شدن .

معنی کلمه پیدا آمدن در فرهنگ فارسی

( پیدا آمدن ) ( مصدر ) ۱- ظاهر شدن آشکار گردیدن : چنانکه پیدا آید در این نزدیک از احوال این پادشاه . ۲- حاصل شدن بوجود آمدن :هر کس مرکبست از چهار چیز... و هر گاه که یک چیز از آنرا خلل افتد ترازوی راست نهاده بگشت و نقصان پیدا آید. ۳- ظهور کردن نامبر دار شدن : بر خداوندان و پدران بیش از آن نباشد که بندگان و فرزندان خویش را نامهای نیکو و بسزا ارزانی دارند بدان وقت که ایشان در جهان پیدا آیند. ۴- یافت شدن یافته شدن : بفرمود تا هم. آب آن چاه را و بسیاری گل بر کشیدند پیدا نیامد ( انگشتری پیغامبر ) .

معنی کلمه پیدا آمدن در ویکی واژه

ظاهر شدن.
حاصل شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه پیدا آمدن

و چون بدین درجه رسید صورت ملکوت بر وی کشف شدن گیرد. و ارواح ملایکه و انبیا به صورتهای نیکو ورا نمودن گیرد و آنچه خواست حضرت الهیت است پیدا آمدن گیرد و احوال عظیم پیدا آید که از آن عبارت نتوان کرد. و چون به خود آید و گاهی کارها پدید آید، اثر آن با وی بماند و شوق آن حالت بر وی غالب شود و دنیا و هرچه در دنیاست و هرچه خلق در آنند در دل وی ناخوش آید و به تن در میان مردمان باشد و به دل غایب و عجب می دارد از مردمان که به کارهای دنیا مشغول اند و به نظر رحمت بدیشان می نگرد که می داند که از چه کار محروم مانده اند و مردمان بر وی می خندند که چرا وی نیز به کار دنیا مشغول نیست و گمان می برند که مگر وی را جنونی و سودایی پدید خواهد آمد و بس.
و گفت (ص) «اندر میان شما پیدا آمدن گرفت آن که امت بسیار پیش از شما هلاک کرد و آن حسد و دشمنی و عداوت است و بدان خدای که جان محمد در حکم وی است که در بهشت نشوی تا ایمان نداری و ایمان ندارید تا یکدیگر را دوست نباشید و خبر دهم شما را که آن به چه حاصل آید. سلام بر یکدیگر فاش دارید.