پیخست

معنی کلمه پیخست در لغت نامه دهخدا

پیخست. [ پ َ / پ ِ خ َ / خ ُ ] ( ن مف مرکب ) چیزی که در زیر پای نرم شده باشد. ( برهان ). هرچیز که زیر پا گرفته لگدکوب کنند. لگدکوب. لگدمال. پی سپر :
چنان بنیاد ظلم از کشور خویش
بفرمان الهی کرد پیخست...عنصری.دیواری که بیخ آنرا کنده باشند. ( برهان ) ( جهانگیری ). || محبوس و متحصن و گرفتار و بندی. ( برهان ). درمانده و عاجز شده. ( برهان ) ( جهانگیری ). کسی که در جایی گرفتار آید و نتواند جستن ، گویند پیخسته شد. ( اسدی ) :
اف ز چونین حقیر بیهنر و عقل
جان و دل این خسیس بادا پیخست.غیاثی ( از اسدی ).|| بدبو و متعفن و گندیده. ( برهان ). نیز رجوع به پای خست و آب خست و پیخسته شود. || ( اِمص مرکب ) پیخس. راه بچیزی بردن. ( برهان ).

معنی کلمه پیخست در فرهنگ معین

(پَ خُ یا خَ )(ص مف . ) = پی خوست . پی خسته : پایمال شده ، لگدمال شده ، لگد - مال .

معنی کلمه پیخست در فرهنگ عمید

= پی خسته

معنی کلمه پیخست در ویکی واژه

پی خوست. پی خسته: پایمال شده، لگدمال شده، لگد - مال.

جملاتی از کاربرد کلمه پیخست

شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم کاین قافیه تنگ، مرا نیک بپیخست
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وین تن پیخسته را به قهر بپیخست