معنی کلمه پیاله در لغت نامه دهخدا
از دور چو بینی مرا بداری
پیش رخ رخشنده دست عمدا
چون رنگ شراب از پیاله گردد
رنگ رخت از پشت دست پیدا.رودکی.ساقیا مر مرا از آن می ده
که غم من بدو گسارده شد
از قنینه برفت چون مه نو
در پیاله مه چهارده شد.ابوشکور.بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان.منوچهری.پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533 ). صخری پیاله شراب در دست داشت و بخواست خورد. ( تاریخ بیهقی ص 683 ).
تو به پیاله نبید خور که مرا بس
حبر سیاه و قلم نبید و پیاله.ناصرخسرو( دیوان چ تهران ص 389 ).ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ بر پیاله فتاده.خاقانی.در میی کآسمان پیاله اوست
آفتابی عیان کنید امروز.خاقانی.هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.سعدی.دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود.حافظ.دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد.حافظ.زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست.حافظ.اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد
ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست.طالب.از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم
پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم.؟جام ؛ پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. ( منتهی الارب ).
- امثال :
اول پیاله و بدمستی .
اول پیاله و دُرد.
به یک پیاله مست است .