معنی کلمه پیاده کردن در لغت نامه دهخدا
پیاده کند ترک چندان سوار
کز اختر نباشد مر آن را شمار.فردوسی.- پیاده را فرزین کردن ؛ او را به آخر صفحه شطرنج رسانیدن و بجای آن مهره سواری گرفتن.
- سوارها را پیاده کردن ( تعبیر مثلی ) ؛ سخت سلیطه بودن ( زن )؛ شاهرا از اسپ پیاده میکند؛ سخت سلیطه و بی شرم است.
|| معزول کردن. از کار دور داشتن. برکنار کردن کسی را از شغلی.منعزل ساختن : او را از آن عمل پیاده کردیم ، عزل کردیم. || جواهر برنشانده را از جای بیرون کردن. بیرون کردن گوهر از نگین. برداشتن نگین انگشتری از نگین دان. نگین از انگشتری باز کردن. از نگین دان بیرون کردن احجار کریمه. فص. ( از منتهی الارب ). || جدا کردن اجزاء بهم پیوسته ماشین یا دستگاه یا چرخ یا کارخانه یا توپ و امثال آن برای اصلاح و تعمیر یا نشان دادن اجزاء مرکبه و تعلیم کردن. انفصال قطعات. باز کردن اجزاء بهم پیوسته آن. مقابل سوار کردن. || در اصطلاح معماران و بنایان صورت خارجی دادن یعنی ساختن و بنا کردن نقشه ای را که مهندس و معمار بر کاغذ رسم کرده است. طرحی را که بر کاغذ است در خارج ساختن.