پیا

پیا

معنی کلمه پیا در لغت نامه دهخدا

پیا. ( ص ) در لهجه لری : مرد کامل و رسیده و مجازاً بمعنی باارج و ارزنده. || در تداول عامه ، متمول. صاحب اعتبار. صاحب مکانت و منزلت. صاحب مقام و مرتبت : برای خود پیائی شد. برای خودش پیائی است.
پیا. ( اِخ ) ( فلیکس ) نویسنده درام و سیاستمدار فرانسوی. مولد ویرزُن ( 1810 - 1889 م. ).

معنی کلمه پیا در فرهنگ معین

(ص . اِ. ) ۱ - مرد کامل . ۲ - باارج ، ارزنده . ۳ - متمول ، صاحب اعتبار.

معنی کلمه پیا در فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱- مرد کامل . ۲- با ارج ارزنده . ۳- متمول صاحب اعتبار : برای خود پیاپی شد .

معنی کلمه پیا در دانشنامه عمومی

پیا (بازیکن فوتبال). ژوائو باتیستا ایناسیو ( به پرتغالی: João Batista Inácio ) معروف به مائورینیو ( Piá ) مهاجم/هافبک اهل برزیل است که در شهر Ibitinga و در تاریخ ۲۲ مارس ۱۹۸۲ به دنیا آمده است.
پیا در تیم های فوتبال آتالانتا، آتالانتا، آسکولی، ناپولی، کاتانیا، تورینو، لچه و آتالانتا سابقهٔ حضور دارد.

معنی کلمه پیا در ویکی واژه

مرد کامل.
باارج، ارزنده.
متمول، صاحب اعتبار.

جملاتی از کاربرد کلمه پیا

بر سمند باد، سوی بوستان آمد بهار هر طرف افتاده گل های پیاده در رکاب
پیاده‌سازی آن به صورت تصادفی، محور را در هر مرحله به شکل تصادفی انتخاب می‌کند.
پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
گر بکاوی کوشش اهل مجاز تو بتو گنده بود همچون پیاز
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال پیاچنزا اشاره کرد.
ازان پس گفت ای مهجور غمناک پیامت می رساند ایزد پاک
ترانه گو به من و گریه عقیقی بین پیاله ده به من و کیمیایی احمر کش
به‌نوشتهٔ قرشی، معجزاتِ فراوانِ هادی عده‌ای از مردم را واداشت تا بِدعَت‌های برخی غُلات، از جمله علی بن حَسَکه را — که ادعا می‌کردند هادی درواقع خداست و آنان خودشان پیامبران مُرسَلِ اویند — باور کنند.
در سنت‌های اسلامی، کعب بن لؤی، یکی از اجداد پیامبر اسلام، محمد (جد هفتم او) بود.
ز دست اهل طمع منعمان غریب به تنگ اند مباد گردن مینا فتد به جنگ پیاله
بارزترین کاربرد سیستم رمزنگاری کلید عمومی در رمزگذاری ارتباطات برای ارائه محرمانگی است. (یک پیام که یک فرستنده با استفاده از کلید عمومی گیرنده آن را رمزگذاری می‌کند، فقط با کلید خصوصی گیرنده که جفت آن است می‌تواند رمزگشایی شود).
گل پیاده اوسرورا خجل دارد اگر سوار شود در میان زین چه کند
پیاده شد از باره ماهوی زود بران کهتری بندگیها فزود
چنان کن کت نبیند دوست و دشمن به رامین بر پیام و نامهٔ من
پیاله ز خنده رخش بازماند صراحی ز گوشش همه راز خواند