پی جو. [ پ َ / پ ِ ] ( نف مرکب ) جوینده اثر پا. مجازاً، فاحص. کاونده. جستجوکننده. - پی جوی کسی ( چیزی ) شدن ؛ در جستجوی آن بودن.
معنی کلمه پی جو در فرهنگ عمید
جویندۀ رد و اثر چیزی. * پی جوی کسی (چیزی ) شدن: در جستجوی کسی یا چیزی برآمدن.
معنی کلمه پی جو در فرهنگستان زبان و ادب
{pager} [عمومی] دستگاهی که به وسیلۀ آن، شخص برای تماس گرفتن با جایی فراخوانده شود
جملاتی از کاربرد کلمه پی جو
از فیلمها یا مجموعههای تلویزیونی که وی در آن نقش داشتهاست، میتوان به پیپی جوراببلند و مادربزرگ و پروردگارمان اشاره کرد.
از جان به تن نزدیک تر، هستی و مردم بی خبر پی جوی تو در بحر و بر، تا با تو آیند آشنا
کمی چه داشت جفای تو کز پی جورم زمانه نیز به امداد چرخ بسته کمر
او پی جور و جفا، من بر سر مهر و وفا من به فکر مهر او، او در خیال کین من
شیرپز امرد که آمد از دهانش بوی شیر عاشقان را شد ز سودایش رگ و پی جوی شیر
«قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» موسی (ع) گفت آنجا که آن ماهی گذاشتی ما آنجا میجستیم، «فَارْتَدَّا عَلی آثارِهِما قَصَصاً (۶۴)» باز گشتند بر پی پی بپس باز پی جویان.
ای سپهر از تو از گردش وارونه تو داد، ندانم برم از دست تو باد به پیش که شد از کجرویت کاخ حیات تن این پن تن غمزده را رخنه به بنیاد و همین عترت امجاد ز بیداد و ستمکاری امت که شکنند نخستین ز نبی حرمت و در مکه چو شد حکم ز یزدان بوی اندر پی اظهار رسالت که کند دعوت کفار عرب راز غوایت به هدایت برساند که رهاند همه جهال تبهکار ز ره گمشده را سر بسر از ذلت و از نار جهنم بکشاند بسوی جنت انکار نمودند ز بیباکی و گستاخی و بیدینی و نادانی و عدوان و فشاندند ز هر بام و دری بر سر مهر افسرش آن طایفه خاکستر و پیشانی نورانی او را که به نور ازلی بود منور بشکستند وز سنک ستم آزرده نمودند و را گوهر دندان و همان پای شریف که شرف یافت از او در شب معراج و همان مقدم میمون که ورم کرد پی طاعت یکتا شده آلود، به خون از اثر خار مغیلان ز جفای زن بدشکل ستم پیشه مکاره ملعونه بیشرم و حیا بو برای اوب زشت خصال آنکه به حمال حطب گشت ملقب ز خداوند و ببستند بوی تهمت مجنونی و کذابی و سحر و بنهادند ردایش به گلو با همه قدرت و آن شوکت و عزت که خداوند به وی داد بیفشرد به هر مرحله آن رحمت باری قدم صبر و لب خویش به نفرین نگشود و به کسی شکوه این محنت و آزار ز رافت ننمود و به شکم بست همیسنگ قناعت ز پی جوع به درگاه خدا داشت شب و روز به غمخواری امت همگی دست دعا تا ز جهان رفت سوی ملک جنان برد بسر شیوه تسلیم و رضا را.
ز ام سلمه چو احوال مصطفی پرسید پی جواب شه تشنه راه چاره ندید
غرض مدح و محمدت بودی وز پی جود و مکرمت زادی
پی جواب جوان عرب جناب بتول به گفت نیست در این حال وقت اذن دخول
گردونهای آمد دوان بر چار گامیش جوان وز پی جوانی پهلوان، زیبا رخ و دیبا سلب