معنی کلمه پژمردگی در لغت نامه دهخدا پژمردگی. [ پ َ م ُ دَ / دِ ] ( حامص ) حالت آنکه پژمرده باشد.افسردگی. ذبول. || غمناکی : بکار اندرآی این چه پژمردگی است که پایان بیکاری افسردگی است.نظامی.پژمردگیست در پی هر تازگی که هست پیوسته روی تازه نباشد عروس را.( از تاریخ گیلان مرعشی ).
معنی کلمه پژمردگی در فرهنگ عمید ۱. حالت پژمرده بودن، پلاسیدگی.۲. [مجاز] افسردگی: به کار اندر آی این چه پژمردگی ست / که پایان بیکاری افسردگی ست (نظامی۶: ۱۱۰۰ ).
معنی کلمه پژمردگی در دانشنامه آزاد فارسی پَژمُردگی (wilting)ازدست رفتن سفتی یا شادابی (آماسیدگی) در گیاهان، به علت کاهش فشار دیواره ای. پژمردگی در گیاهان فاقد چوباندکی مشخص تر است.
جملاتی از کاربرد کلمه پژمردگی در باغ دهر جز بر پژمردگی نداد گوئی نهال بخت من آب از شرر گرفت تو بگو کآب کوثری خوش و نوش و معطری همه را سبز کن طری و ز پژمردگی بشو رنگ شکسته از گل رویش عیان مباد پژمردگی شکفته این گلستان مباد ازین پژمردگی، ما را غمی نیست که گل را زندگانی جز دمی نیست مباد آفت پژمردگی بهار ترا چنین که تازه مرا از بهار خود کردی به کار اندر آی این چه پژمردگیست که پایان بیکاری افسردگیست گلی که آفت پژمردگی نمیبیند همان گل است که چینند از نظاره گل دلا! باز این همه افسردگی چیست؟ به عهد گل، چنین پژمردگی چیست؟ چون غنچه خراب گردم از خندیدن پژمردگیام چو گل بود در چیدن بهار آمد دلا افسردگی چند چو گل بشکفت این پژمردگی چند؟