معنی کلمه پژمان در لغت نامه دهخدا
اندر این خانه بوده ام مهمان
کرده ام شاد از او دل پژمان.
عنصری ( از اسدی در نسخه خطی لغت نامه اسدی ).
از این هر زمان نو فرستم یکی
تو با درد پژمان مباش اندکی.فردوسی.چنان چون فرستاده پژمان شود
ز دیدارتان سخت ترسان شود.فردوسی.بدان ملک فرمانت هزمان روان
که دشمنت را دوست پژمان روان.
اسدی ( گرشاسب نامه نسخه خطی مؤلف ص 360 ).
همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی
اگر دیدی بصف دشمنان سام نریمانش.ناصرخسرو.حمل سرود نوا شد [ کذا ] بمن همی شب و روز
چنانکه بختم از او گشت رنجه و پژمان.مسعودسعد.گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم
گه ز عشق خانمان چون غافلان پژمان شویم.سنائی.در بخارا دلی مدان امروز
که نه در فرقت تو پژمان است.سوزنی.تو دور از من و غمهای تو بمن نزدیک
تو شاد بی من و من بی تو با غم و پژمان.سوزنی.در انتظار عهد شب قدر زلف تو
پژمان تر از چراغ به روزم زمان زمان.سیف اسفرنگ ( از فرهنگ جهانگیری ).|| پشیمان. || ناامید. || مخمور. ( برهان قاطع ). رجوع به بی پژمان شود.