معنی کلمه پوک در لغت نامه دهخدا
گر برفکنم گرم دم خویش بگوگرد
بی پوک ز گوگرد زبانه زند آتش.منجیک ( از اسدی در لغت فرس ).و در نسخه وفائی آمده است که پوک بادی باشد که در هنگام آتش روشن کردن دمند تا برافروزد و بیت فوق را شاهد آورده و به آغاجی نسبت کرده است. || خاشاک و خاک و گیاه ریزه که بر سر غله در چال کرده ریزند تا از نم و طیور مصون ماند :
غله کردی بزیر پوک نهان
چون بر آرند پوک بر سر تو.طیان مرغزی.و این شاهد برای کلمه پوک بمعنی پوگ ( پوق ) نیز آمده است. رجوع به پوک در این معنی شود :
پوک بادات بر سر ای میشوم
بیش از آن کز بر ده انبار است.( از فرهنگ اسدی نخجوانی ). || پوگ. غله پنهان کرده در چال و چاه که خاشاک و خاک بر سر آن ریزند :
بر مرگ پدر گر چه پسر دارد سوک
در خاک نهان کندش ماننده پوک.منجیک یا طیان. || پوگ. بمعنی پلیدی و اصل کلمه پوق ( پُخ ) آذریست :
غله کردی بزیر پوک نهان
چون برآرند پوک بر سر تو.طیان.|| در گیلان و دیلمان جائی که جو را برای خشک کردن در آن ریزند وعموماً در قسمت فراز خانه سازند که از دود کردن چوب استفاده بشود.