معنی کلمه پولاد در لغت نامه دهخدا
انگشت بَرِ رویش مانند بلور است
پولاد بر گردن او همچون لاد است.ابوطاهر خسروانی.چو روزش فراز آمد و بخت شوم
شد آن ترگ پولاد برسان موم.فردوسی.بجنبید دشت و بتوفید کوه
ز بانگ سواران هر دو گروه
همی گرز پولاد همچون تگرگ
بباریدبر جوشن و خود و ترگ.فردوسی.برآمد چکاچاک زخم سران
چو پولاد با پتک آهنگران.فردوسی.ببالا شود چون یکی سرو برز
بگردن برآرد ز پولاد گرز.فردوسی.نبینند رویش مگر با سپاه
نهاده ز پولاد بر سر کلاه.فردوسی.هر آنکس که از شهر بغداد بود
ابا نیزه و تیغ پولاد بود.فردوسی.که یابد بگیتی رهائی ز مرگ
اگر تن بپوشد بپولاد ترگ.فردوسی.وگرنه بپولاد تیغ و تبر
ببرم همه سنگ را سربسر.فردوسی.ز بسکه رنج سفر برتن عزیز نهد
همی ندانم کان تن تن است یا پولاد.فرخی.پری زادگان رزم را دل پسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.عنصری.از این گونه سنباده زر برند
هم ارزیز و پولاد و گوهر برند.اسدی.همچنان لادست پیش تیغ تو پولاد نرم
پیش تیغ دشمنانت همچنان پولاد لاد.قطران.طمع چون کردی از گمره دلیلی
نروید هرگز از پولاد شمشاد.ناصرخسرو.رسته ز دلشان خلاف آل محمد
همچو درخت زقوم رسته ز پولاد.ناصرخسرو.دل سندان ازو گر بدسگالد