معنی کلمه پول در لغت نامه دهخدا
خردمند گوید که هست این جهان
یکی پول بر راه و ما همرهان.ابوشکور بلخی.یکی پول دیگر بباید زدن
شدن را یکی یک بباز آمدن .فردوسی.ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده بپول چنیور جواز.عنصری.و آن پول سدیور ز همه باز عجبتر
کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا.عنصری.بگذرد زود بیکساعت ازپول صراط
بجهد باز بیک جستن از کوه خراز.منوچهری.بروزت شیر همراه و بشب غول
نه آبت را گذر نه رود را پول.( ویس و رامین چ کلکته ص 121 ).بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون بپول خنیور گذار.اسدی.بپول خنیور که چون تیغ تیز
گذار است و هم نامه و رستخیز.اسدی.چو پولی است زی آن جهان این جهان
بر او عبره ما را و ما کاروان.اسدی.چو پولی است این مرگ کانجام کار
برین پول دارند یکسر گذار.اسدی.و در زیر پول تکان بگذرد ( رود طاب ) و ریشهر را آب دهد. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 150 ). و پولی بر آن رود است یک نیمه شهر که ازین جانب رود است بر کوه نهاده ست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 139 ). و از آثار او [شاپور] در عمارت جهان آن است که این شهرها و بندها و پولها که یاد کرده آید او بنا کرده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 72 ). و رودی عظیم که آن را نهر طاب گویند و منبع آن از حدود سمیرم است آنجا میگذرد زیر پول تکان. ( فارسنامه ابن البلخی ص 148 ). و عمارت راههاء مسلمانان و پولها و مانند این خیرات بسیار کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 95 ). تا برسیدند بپولی از سنگ و قلعی ساخته. ( مجمل التواریخ والقصص ). پول نهروان... بعراق ، ابن وهرز بن به آفرید کرده است. ( فارسنامه ص 96 ).
آمدباران غم پول سلامت ببرد
بر سر یک مشت خاک تا کی باران او.خاقانی.راند بسی رود خون از پی حقمان و خصم