پوستک

معنی کلمه پوستک در لغت نامه دهخدا

پوستک. [ ت َ ] ( اِ مصغر ) پوست خرد. خرده پوست. پوست نازک : و اگر سوءالمزاج خشک باشد پیوسته لبها میطرقد و پوستکهای باریک ازوی برخیزد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). غضن ؛ پوستک بیرون چشم. مجلة؛ پوستک آبله که در آن آب گرد آید از اثر کار. ( منتهی الارب ). الادواء، پوستکی که بر سر شیر آید بخوردن. تدویة؛ پوستکی سبک فاسر شیر آوردن. ( زوزنی ).مریطاء؛ پوستکی تنک میان ناف... ( منتهی الارب ). قهقر؛ پوستکی خرد بر سر خرمابن. ( منتهی الارب ). || ظاهراً قسمی گستردنی زبون و ناچیز :
یکی را کند صوف و اطلس لباس
یکی را دهد پوستک با پلاس.نظام قاری ( دیوان البسه ).منت پذیر کرد ز زیلو که با نمد
از بوریا و پوستکت بی نیاز کرد.نظام قاری ( دیوان البسه ).ای که پهلوبشکم داری و سنجاب و سمور
آنکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر.نظام قاری ( دیوان البسه ).|| پوسته. رجوع به پوسته شود.

معنی کلمه پوستک در فرهنگ عمید

= پوسته

معنی کلمه پوستک در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پوست کوچک پوست خرد پوست نازک . ۲- قسمی گستردنی زبون و ناچیز. ۳- پوسته

معنی کلمه پوستک در فرهنگستان زبان و ادب

{cuticle} [زیست شناسی] لایه ای پیوسته از جنس کوتین که یاخته های روپوست ترشح می کنند و سطح خارجی اندام های هوایی را می پوشاند و تنها در محل روزنه ها و عدسک ها گسسته است

معنی کلمه پوستک در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:کوتیکول

جملاتی از کاربرد کلمه پوستک

از غلام آنکه زی عیال آمد او ز دنبه بپوستکال آمد
یکی را کند صوف و اطلس لباس یکی را دهد پوستک باپلاس
منت پذیر کرد ززیلو که با نمد از بوریاو پوستکت بی نیاز کرد
پوستک تا ندرندت مک بر میخ لبیس شیعر البسه نت قیدس قیری واهن
و جواب این سؤال آنست که گوییم: خایه مرغیست بحد قوت که اگر از مرغی تمام پرورش یابد از آن قوت بفعل رسد، و اگر مرغی نباشد که مر او را بفعل آرد، از آن خایه مرغی نیاید، بل تباه شود.پس بدانستیم که اگر نخست خایه بودی و مرغ نبودی که مر آن را بفعل آوردی، از آن خایه مرغ نیامدی، و چو مرغ واجب بود تا آن خایه اولی بفعل آورد، پس آن مرغ پیش از آن خایه بود، و آن خایه او کرده بود؛ و دیگر حجت بدانک مرغ پیش از خایه بودست، آنست که خایه مرغ مصنوعیست با شکل و ترتیب و‌اندر چیزهاست‌اندر جوف یکدیگر نهاده گوناگون، و پوستکی تنک بگرد آن‌اندر کشیده، و پوستی سخت بگرد آن‌اندر آورده بی هیچ فرجه‌ئی و شکافی، و هم دانیم که آن مصنوع (صانعی) علیم است و طبیعت او صنعتها، از بهر آنک روا باشد که جسمی مشکل بر آثار قصد و با ترتیب صانع خویش باشد، پس خایه مرغ بحکم و دلالت این صنعت‌ها که برو ظاهرست معمول است، وز بهر بفعل آمدن از آن قوت که بر آنست بمرغی حاجتمند است، و آن مرغ ازو بی نیاز است. پس محال باشد گفتن که آن مرغ مرکز خایه بی نیازست مصنوع آن خایه است که بدو حاجتمند است. پس عقل گواست که فاعل آن خایه آن مرغست، و خایه مفعول اوست و مفعول فاعل خویش نباشد.
دو گزک بوریا و پوستکی دلکی پر ز درد و دوستکی
یکی مغزتر شسته، دوم خوش کوشتی رسته سیم خون پاره ئی، بسته چهارم پوستکی بریان