پهناوری

معنی کلمه پهناوری در لغت نامه دهخدا

پهناوری. [ پ َ وَ ] ( حامص مرکب ) صفت پهناور. حالت و چگونگی پهناور. پهنی.

معنی کلمه پهناوری در فرهنگ عمید

پهناور بودن، حالت و چگونگی پهناور، پهنی.

معنی کلمه پهناوری در فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت پهناور پهنی .

جملاتی از کاربرد کلمه پهناوری

این سخن را ترجمهٔ پهناوری گفته آید در مقام دیگری
امارت استکفا، نوعی از حکومت در عصر خلافت اسلامی بود که بر اساس آن حاکمانی که سرزمین‌های پهناوری در اختیار داشتند و معمولاً از مرکز خلافت دور بودند، تمامی وظایف خلیفه از جمله جمع‌آوری خراج، تدبیر لشکر و … را در قلمرو خویش بر عهده می‌گرفتند و با اعلام وفاداری به خلیفه از طریق آوردن نام خلیفه در خطبه، ضرب آن بر روی سکه و ارسال خراج به مرکز خلافت، از تأیید خلیفه برخوردار می‌شدند.
و طبایعیان گفتند که جسم دو است: یکی (از او) طبیعی است و دیگر تعلیمی. اما جسم طبیعی آن است که موجود (است به فعل و به ذات خویش ظاهر است) و مکان گیر است و مقداری از او با دیگر مقداری اندر مکان مقدار خویش نگنجد. و اما جسم تعلیمی گفتند آن است که (اندر وهم است و به فعل موجود) نیست و به حس اندر نیاید، و آن چنان است که مهندسان گویند: نقطه مایه جسم است و او چیزی است که مر او را اندر درازا و پهنا (و بالا بهره نیست و چو) مر نقطه ها را بر اثر یکدیگر ترتیب کنیم و بپیوندیم، از آن خطی آید و دو سر خط دو نقطه باشد، و گویند که خط است آنکه (مر او را درازاست و پهنا) و بالایش نیست، و گویند که چو مر خط ها را هم پهلوی یکدیگر بنهیم، از او سطح ترکیب یابد و سطح آن است که مر او را درازا و پهنا (است و لیکن ژرفش نیست) چو روی تخته، و چو مر سطح ها را بر یکدیگر بنهیم، از او جسم آید که مر او را درازا و پهنا و بالا باشد و این تعلیمی است (و) وهمی. واین جسم (از نقطه هرگز موجود) نشود و اندر حس نیاید، از بهر آنکه قاعده این سخن آن است که همی گوید: ترکیب خط – کو دراز است – از نقطه ای است که مر او را درازا نیست و (نه پهنا و فراخا) و نه ژرفا، و محال باشد کز آنچه مر او را هیچ درازی نباشد،چو از او بسیار فراهم نهی، از او چیزی دراز آید، و روا نیست کز دو چیز از یک (نوع) که اندر آن نوع معنی یی نباشد از معانی، چو به هم فراز آیند، معنی به حاصل آید، چنانکه چو دو جزو از آب که اندر او خشکی (نیست)، چو به هم فراز (آیند،) روا نیست که خشکی به حاصل آید، پس هم چنین از آن نقطه ها که مر هیچ را از آن بعدی نیست، روا نباشد که خط با بعد آید. و هم این است سخن (اندر سطح) که گفتند: او چیزی است دراز و پهن و مرکب است ازخط هایی که مر هر یکی را از آن درازی است و پهنا نیست البته. بل (که) این سخن از آن سخن که (اندر) ترکیب خط از نقطه گفتند، محال تر است، از بهر آنکه اگر سطح درازا یافت بدانکه ترکیب از خط یافت کو دراز بود، روا بود، و لیکن پهنا از کجا (یافت) چو ترکیبش از چیز هایی آمد که مر آن را هیچ پهنا نبود؟ و اگر آنچه از چیزهای بی هیچ پهنا ترکیب یابد واجب آید که پهناور باشد، نیز لازم (آید) که آنچه از چیزهای بادرازی مرکب شود، بی هیچ درازی آید. وز این حکم که ایشان کردند، سطح که ترکیب او از چیزهای دراز بی هیچ پهنا (آمد،) واجب آید که پهناوری باشد بی هیچ درازی، و این محال است، پس آن قول که محال را واجب آرد، محال است. و هم این است سخن اندر جسم که گفتند: او مرکب است از سطح ها که مر او را درازا و پهناست و ژرفیش هیچ نیست و لیکن جسم دراز (و پهن) و ژرف است، و این سخنی است که مر تعلیم را شاید نه مر (تحقیق را.)
واشینگتن از نظر پهناوری رتبه ۱۸ و از نظر جمعیت ۱۳ را دارد. حدود ۶۰ درصد از جمعیت واشینگتن در منطقه متروپلیس سیاتل زندگی می‌کنند. پس از کالیفرنیا واشینگتن دومین ایالت از نظر جمعیت در ساحل غرب و غرب ایالات متحده می‌باشد. مرکز حمل و نقل، کسب و کار، و صنعت در منطقه پیوجت سائند در دریای سایلیش است، دریایی با ورودی از اقیانوس آرام متشکل از جزایر متعدد و خلیج از یخچال‌های طبیعی پوشیده شده‌است؛ و باقی ایالت از جنگل‌های انبوه و رشته کوهها در غرب تشکیل شده‌است.
دریای مدحت توزپهناوری که هست در وی شناوران سخن راگذار نیست
برد سی و پنج سال اندر کتاب خویش رنج ماند با رنجی چنان‌، گنجی بدین پهناوری
خاصه آن ارضی که از پهناوری در سفر گم می‌شود دیو و پری
پادشاه شرع و ملت خواجه درگاه و دین کاسمان را نیست در پهلوی او پهناوری
یک جزیره می‌تواند در یک رودخانه یا یک دریاچه یا ممکن است در کنار ساحل باشد. یک گروه از جزیره‌ها مجمع الجزایر نامیده می‌شوند. مانند فیلیپین. بزرگترین جزیرهٔ جهان گرینلند است با ۲٬۱۷۵٬۵۹۰ کیلومتر مربع پهناوری که بخشی از خاک کشور دانمارک شمرده می‌شود.
ز دریای خرد گوهر توان جست که دریائی بدان پهناوری نیست
خون شدم دل و اندر آن هر قطره از پهناوری قلزمی صد مرد بالا کمترین ژرفای او
اندرین دشت و دری پهناوری بو که آید کاروانی دیگری
از پی آرام دل چون قطره خود را جمع ساز شورش دریاست آری در خور پهناوری