پهلودار

معنی کلمه پهلودار در لغت نامه دهخدا

پهلودار. [ پ َ ] ( نف مرکب ) دارنده پهلو. || چرب پهلو. || که بکسان و نزدیکان و چاکران خود نعمت و مال رساند. که نوکران او از او بسیار منتفعشوند. منفعت رسان. ( برهان ). سودرسان. نافع. کریم و جوانمرد. ( آنندراج ): آقائی پهلودار؛ که نفع او بچاکران و نزدیکان برسد. که بزیردستان خود فوائد بسیار رساند. که چاکران بسبب کمکهای وی غنی شوند :
روزگاریست ز ابنای زمان غیر سخن
هیچکس را نشنیدم که بود پهلودار.ظهوری.و این شعر برای معنی ذیل نیز شاهد تواند بود.
- سخن پهلودار ؛ گوشه دار. که گزندگی و دشنامی در ضمن داشته باشد. ( برهان ). سخن که زیاده از یک محمل داشته باشد و میان دو کس نفاق اندازد. ( آنندراج ). کلامی متضمن معنایی تند و گزنده :
گر گشایی در چمن بندقبا گاه خرام
بشنوی از لاله و گل حرف پهلودار سرد.اسیر.- عیش پهلودار ؛ ثابت و پایدار. ( آنندراج ) :
غم بسی را کرده صاحب دستگاه
پشت کس بر عیش پهلودار نیست.ظهوری.

معنی کلمه پهلودار در فرهنگ معین

( ~. ) (ص مر. ) صاحب مال ، دارای مکنت .

معنی کلمه پهلودار در فرهنگ عمید

۱. صاحب مال.
۲. دارای مال و مکنت که به کسان و نزدیکان خود سود برساند و دیگران از پهلوی او سود و بهره ببرند.

معنی کلمه پهلودار در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- دارند. پهلو:دارند. جانب . ۲- چرب پهلو پهلو چرب . ۳- آنکه بکسان و نزدیکان خود نعمت و مال رساند کسی که بزیز دستان خود سود رساند: روزگاریست ز ابنای زمان غیر سخن هیچکس را نشنیدم که بود پهلو دار. ( ظهوری ) ۴- واحدی از سربازان که در طرفین ( راست و چپ ) عمده قوی مامور مراقبت و نگهبانی هستند. یاحرف ( سخن کلام ) پهلو دار . سخنی که گزندگی و دشنامی در ضمن داشته باشد کلامی متضمن معنیی تند و گزنده : گر گشایی در چمن بند قبا گاه خرام بشنوی از لاله و گل حرف پهلو دار سرد . ( اسیر.لغ. ) یا عیش پهلو دار .عش ثابت و پایدار : غم بسی را کرده صاحب دستگاه پشت کس بر عیش پهلو دار نیست . ( ظهوری )

معنی کلمه پهلودار در ویکی واژه

صاحب مال، دارای مکنت.

جملاتی از کاربرد کلمه پهلودار

من نازک دل از زخم زبان بسیار می رنجم ز خنجر بیشتر، از حرف پهلودار می رنجم
زلف پهلو کرد خالی از رخت روزگار حرف پهلودارشد
زلف از بی رویی خط دست ازان رخسار داشت هیچ شمشیری بتر از حرف پهلودار نیست
حرف پهلودار اگر از خط چنین سر می‌زند رفته‌رفته کار را با زلف یکرو می‌کند
عقده ها دارم به دل از حرف پهلودار خلق تا چو بند جامه اش یک روز در پهلو شدم
تا سخن را نکنی راست، میاور به زبان که بود تیغ کج آن حرف که پهلودارست