پندش
معنی کلمه پندش در فرهنگ معین
معنی کلمه پندش در فرهنگ عمید
معنی کلمه پندش در فرهنگ فارسی
معنی کلمه پندش در ویکی واژه
گلولة پنجة حلاجی کرده ؛ پنجک، بند، بندک، باغنده، گلوج پنبه.
جملاتی از کاربرد کلمه پندش
متعلقان را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگار او، پندش دادند و بندش نهادند و سودی نکرد.
همی لشکری را بدادند پند نیامد همی پندشان سودمند
کلک «ترکی» که خوش سخن مرغی است می چکد آب پندش از منقار
سپندی سوخت در دفع گزندش به بالا جمع شد دود سپندش
درچاره گری دهند پندش گرچاره نشد نهند بندش
گفت اینجا برنائی است که مدتی است غرق سودائی است و امروز یکبارگی شیدا شده است و علامت عشق در وی پیدا، بعد از آنکه بسیار پندش دادند امروز بضرورت بندش بر نهادند
کنون آغاز خواهم کرد ناچار که جز پندش نخواند مرد بیدار
مجمر سینه به عود جگر آراستهام تا چو آتش کند از عشق سپندش باشد
باز پندش داد باز او توبه کرد عشق آمد توبهٔ او را بخورد
کسی کو در وجود خویش ماندست مده پندش که بندش استوار است