پندش

معنی کلمه پندش در لغت نامه دهخدا

پندش. [ پ ُ دَ ] ( اِ ) گلوله پنبه حلاجی کرده را گویند. ( برهان قاطع ). پنجک. ( فرهنگ جهانگیری ). پندک و پند. پاغند. پاغنده. کلوچ پنبه. گلوله. و نیز رجوع به پُند شود.

معنی کلمه پندش در فرهنگ معین

(پُ دَ ) (اِ. ) = پند. پندک . پنجش : (اِ. ) گلولة پنجة حلاجی کرده ، پنجک ، بند، بندک ، باغنده ، گلوج پنبه .

معنی کلمه پندش در فرهنگ عمید

پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، گلولۀ پنبۀ حلاجی کرده، غنده، پنجک.

معنی کلمه پندش در فرهنگ فارسی

( اسم ) گلول. پنب. حلاجی کرده پنجک پند پندک پاغنده گلوج پنبه .

معنی کلمه پندش در ویکی واژه

پند. پندک. پنجش:
گلولة پنجة حلاجی کرده ؛ پنجک، بند، بندک، باغنده، گلوج پنبه.

جملاتی از کاربرد کلمه پندش

متعلقان را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگار او، پندش دادند و بندش نهادند و سودی نکرد.
همی لشکری را بدادند پند نیامد همی پندشان سودمند
کلک «ترکی» که خوش سخن مرغی است می چکد آب پندش از منقار
سپندی سوخت در دفع گزندش به بالا جمع شد دود سپندش
درچاره گری دهند پندش گرچاره نشد نهند بندش
گفت اینجا برنائی است که مدتی است غرق سودائی است و امروز یکبارگی شیدا شده است و علامت عشق در وی پیدا، بعد از آنکه بسیار پندش دادند امروز بضرورت بندش بر نهادند
کنون آغاز خواهم کرد ناچار که جز پندش نخواند مرد بیدار
مجمر سینه به عود جگر آراسته‌ام تا چو آتش کند از عشق سپندش باشد
باز پندش داد باز او توبه کرد عشق آمد توبهٔ او را بخورد
کسی کو در وجود خویش ماندست مده پندش که بندش استوار است