پنجی

معنی کلمه پنجی در لغت نامه دهخدا

پنجی. [ پ َ ] ( حامص ) پنج بودن. || ( ص نسبی ، اِ ) رجوع به پنجه دزدیده شود.

معنی کلمه پنجی در فرهنگ فارسی

پنج بودن .

جملاتی از کاربرد کلمه پنجی

در حیرتم ز مهرهٔ فکرت که چون بود پنجی گرفته از دو طرف نقش پنج را
مرا ایزدی دین است چون دین یافتی زان پس دگر مر خویشتن را در سپنجی جای نپسندی
سرای سپنجی نماند به کس ترا نیکوی باد فریادرس
تا شش و پنجی ازین چار و سه بیرون آورد جای هفت اختر درین نه طاق مینا می‌کند
صنعت به تو ضایع شد ازیرا که شب و روز مشغول به شطرنج و به نرد و شش و پنجی
چو این چار گوهر به جای آمدند ز بهر سپنجی سرای آمدند
ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار
ماه سی روز بود و پنج دگر بد به پایان سال‌، پنجی نام
پیش از آن که‌ت بکند دست قوی دهر از بیخ دل از این جای سپنجیت همی باید کند
سرای سپنجی بدین سان بود خرد یافته زو هراسان بود