پناغ

معنی کلمه پناغ در لغت نامه دهخدا

پناغ. [ پ ِ ] ( اِ ) منشی و دبیر و نویسنده را گویند. ( برهان قاطع ) :
ضمیر من بود آن بلبلی که گاه بیان
به پیش او بود ابکم زبان تیز پناغ.منصور شیرازی. || تار ابریشم. ( برهان قاطع ) :
تو سیمین فغی من چو زرّین پناغ
تو تابان مهی من چو سوزان چراغ.؟|| بیضه مانندی باشد از ریسمان خام که در دوک پیچیده شود. ( برهان قاطع ). ریسمان خام که بر دوک ریسند مانند بیضه. ( فرهنگ سروری ). || ماسوره. ( برهان قاطع ). و نیز رجوع به بناغ شود.

معنی کلمه پناغ در فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) ۱ - تار ابریشم . ۲ - ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند.

معنی کلمه پناغ در فرهنگ عمید

۱. ابریشم، تار ابریشم.
۲. ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند.

معنی کلمه پناغ در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- تار ابریشم . ۲- بیضه مانندی از ریسمان خام که بر دوک پیچند . ۳- ماسوره .

معنی کلمه پناغ در ویکی واژه

تار ابریشم.
ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند.

جملاتی از کاربرد کلمه پناغ

حله بافان غیب می‌بافند حله‌ها و پدید نیست پناغ
آتش بزن به چرخه و پنبه دگر مریس گردن چو دوک گشت این حرف چون پناغ
مرغ مردهٔ خشک وز زخم کلاغ استخوانها زار گشته چون پناغ
منشی آمد دبیر و نیز پناغ کلک و خامه قلم نکو شیوا