معنی کلمه پشیمانی در لغت نامه دهخدا
نخواستم ز تمنا مگر که دستوری
نیافتم ز عطاها مگر پشیمانی.رودکی.پشیمانی آید بفرجام زود
گل آرزو را نشاید پسود.فردوسی.ز راه خرد هیچ گونه متاب
پشیمانی آرد دلت را شتاب.فردوسی.بدو گفت کین بودنی کار بود
ندارد پشیمانی و درد سود.فردوسی.همه یاد کردند رزم فرود
نبد جز پشیمانی و درد سود.فردوسی.بجای بزرگی و تخت نشست
پشیمانی و رنج بودش بدست.فردوسی.سپهدار توران ز کردار خویش
پشیمان شود هم ز گفتار خویش
پشیمانی آنگه نداردش سود
که برخیزد ازبوم آباد دود.فردوسی.مفرمای اکنون و تیزی مکن
که تیزی پشیمانی آرد به بن.فردوسی.ز بیشی و از گردن افراختن
وزین کوشش و غارت و تاختن
پشیمانی افزون خورد ز آنکه مست
بشب زیر آتش کند هر دو دست.فردوسی.پشیمانی از کار نیکی کراست
که دل بر پشیمانی او گواست.فردوسی.دریغ آنهمه رنج و پیکار من
پشیمانی آمد همه بار من.فردوسی.بسیجید و اندر عماری نشست
پشیمانی و درد بودش بدست.فردوسی.عتاب و بدی کار آهرمنست
پشیمانی و رنج جان و تنست.فردوسی.پشیمانی آنگه نداردت سود
که شمشیر من سر بکینه درود.فردوسی.تهمتن همی در عماری نشست
پشیمانی و رنج بودش بدست.فردوسی.بخاقان یکی نامه ارژنگ وار
نبشتند پر بو و رنگ و نگار
بپوزش کزان کرده هستم بدرد
دلی پر پشیمانی و باد سرد.فردوسی.همانگه پشیمانی آمد به پیش
پر از غم شده دل ز کردار خویش.فردوسی.با همه زیرکی و رندی و کاردانی
نخل این کار برآورد پشیمانی.منوچهری.ره نیابد بدو پشیمانی
زانکه باشد بوقت خشم حلیم.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).